پهنلغتنامه دهخداپهن . [ پ َ هََ ] (ص ) پهن . عریض : پر پهن آسمان راست چنان طوطیی کز هوس بچگان باز کند پر، پهن . ابوالمفاخر رازی .چون گل سوری شده گرد و پهن لعل تر از لاله بروی چمن . امیرخسرو.رجوع ب
پهنلغتنامه دهخداپهن . [ پ ِ هَِ ] (اِ) فضله ٔ اسب و استر و خر. روث . سرگین اسب و خر و استر. سرگین سم داران . آزاله (در تداول مردم قزوین ).- امثال : پهن بارش نمیکنند ؛ آبرو و اعتبار و ارزش ندارد. پهن پا میزند
پهنلغتنامه دهخداپهن .[ پ َ ] (ص ) فراخ . وسیع. متسع. فراخ و گشاده . (آنندراج ). مقابل تنگ : جاده ٔ پهن ؛ جاده ٔ فراخ : و دیگر چو گیتی ندارد درنگ سرای سپنجی چه پهن و چه تنگ . فردوسی .بیابان بیاید چو دریا گذشت ببینی یکی پهن بی آ
پهنفرهنگ فارسی عمید۱. پخش.۲. عریض؛ پُرپَهنا.۳. گسترده.⟨ پهن کردن: (مصدر متعدی) گستردن فرش بر روی زمین.
یونتکهfragment ion, product ion, daughter ionواژههای مصوب فرهنگستاننوعی محصول یونی که از تکهتکه شدن یک پیشسازِ یونِ محصول به دست میآید و ممکن است پایدار باشد یا به تکهتکه شدن ادامه دهد
یون پیشسازprecursor ion, parent ion, progenitor ionواژههای مصوب فرهنگستانهر یونی که تکهتکه شود و بتوان آن را پیشساز مستقیم یک یونتکۀ نهایی به شمار آورد
تبادلگر یونion exchangerواژههای مصوب فرهنگستانمادهای جامد یا مایع متشکل از یونهای مثبت و منفی که با یونهای مشابه قابل مبادله است
تبادل یونion exchangeواژههای مصوب فرهنگستانتعویض یونهای آزاد یک محلول با یونهای همبار موجود در یک جامد یا مایع
چتربالپَری پهنهگذر،چتربال پهنهگذرcross-country paragliding,cross-country flying, XC flyingواژههای مصوب فرهنگستانیکی از مواد چتربالپَری که در آن فرد با استفاده از جریان هوای گرم تا جایی که بتواند ارتفاع میگیرد و سپس پرواز میکند تا جریان هوای گرم دیگری بیابد و این فرایند را تکرار کند
پهنائیلغتنامه دهخداپهنائی . [ پ َ ] (اِخ )دهی از دهستان مرکزی بخش قاین شهرستان بیرجند، واقعدر 12 هزارگزی جنوب باختری قاین و 6 هزارگزی باختر شوسه ٔ عمومی قاین به بیرجند، جلگه ، معتدل ، دارای 836
پهنخانهلغتنامه دهخداپهنخانه . [ پ َ ن َ / ن ِ ] (اِ مرکب ) عرض ٌ خلیه . کندوی عسل : شنیق چوبیست که بر آن قرصه ٔ شهد را بردارند و در پهنخانه ٔزنبور عسل آن را بر پا کنند و این وقتی باشد که زنبور اولاد و بچگان خود را شهد خوراند. (منتهی الارب ).
پهنابلغتنامه دهخداپهناب . [ پ َ ] (اِخ ) نام بلوک کوچکی است از دهستان گیلخواران در شمال خاوری جویبار و قراء آن بشرح زیر است : پهناب ، محله ، چمازک ، شاهرضا، آزادبن ، طالش محله ، ترک محله ، کیامحله ، ماندی محله ، زاهد محله . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 3).
پهن پیشانیلغتنامه دهخداپهن پیشانی . [ پ َ ] (ص مرکب )که پیشانی فراخ و گشاده دارد.اصفح . (منتهی الارب ).
پهن تنلغتنامه دهخداپهن تن . [ پ َ ت َ ] (ص مرکب ) پهن بر. پهن اندام . وأن : ضخمة؛ زن پهن تن . (منتهی الارب ).
پهن بازولغتنامه دهخداپهن بازو. [ پ َ ] (ص مرکب ) دارای بازویی پهن و ضخم : رجل ٌ شبح الذراعین و مشبوح الذراعین ؛ مرد پهن بازو. (منتهی الارب ). شباحة؛ پهن بازو گردیدن .
پهن گردانیدنلغتنامه دهخداپهن گردانیدن . [ پ َ گ َ دَ ] (مص مرکب ) پهن کردن . تشبیح . (ازمنتهی الارب ): تصفیح ؛ پهن گردانیدن چیزی را. (منتهی الارب ). || تسطیح . رجوع به پهن کردن شود.
درپهنلغتنامه دهخدادرپهن . [ دَ پ َ ] (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان بزنجان بخش بافت شهرستان سیرجان ، واقع در 30هزارگزی خاور بافت و سر راه مالرو اسفندقه به بُزنجان . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8).
درپهنلغتنامه دهخدادرپهن . [ دَ پ َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان انکهران بخش کهنوج شهرستان جیرفت ، واقع در 200هزارگزی جنوب کهنوج و سر راه مالرو میناب به انکهران ، با 150 تن سکنه . آب آن از قنات و راه آن مالرو است . (از فرهنگ جغرا
دره پهنلغتنامه دهخدادره پهن . [ دَرْ رَ پ َ ] (اِخ ) نام موضعی به کرمان در جنوب شرقی بافت که در آنجا چندین رشته رود بهم پیوسته و هلیل رود را تشکیل میدهند. (یادداشت مرحوم دهخدا).
دره پهنلغتنامه دهخدادره پهن . [ دَرْ رَ پ َ ](اِخ ) دهی است از دهستان مصعبی . بخش حومه ٔ شهرستان فردوس . واقع در 32هزارگزی خاور فردوس و 6هزارگزی شمال راه مالرو عمومی نوغاب به فردوس . آب آن از قنات و راه آن مالرو است . (از فرهنگ
پهناپهنلغتنامه دهخداپهناپهن . [ پ َ پ َ ] (اِخ ) دهی از دهستان فراش بند بخش مرکزی شهرستان فیروزآباد، واقع در 10 هزارگزی شمال فراش بند. جلگه ، گرمسیر. دارای 232 تن سکنه . آب آن از چاه ، محصول آنجا غلات ، شغل اهالی زراعت . صنایع د