پوذلغتنامه دهخداپوذ. (اِ) پده . قاو. قو. خف : گر برفکند گرم دم خویش به گوگردبی پوذ ز گوگرد زبانه زند آتش . منجیک ترمذی .رجوع به پود شود.
وعد و وعیدلغتنامه دهخداوعد و وعید. [ وَ دُ وَ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) انذار و ترسانیدن کسی را از کردار و اعمال وی و نوید خیر و شر. (ناظم الاطباء) : ز توحید و قرآن و وعد و وعیدز تأیید و از رسمهای جدید. فردوسی .شب و روز در کار وعد و وعی