پوزه گاولغتنامه دهخداپوزه گاو. [ زَ ] (اِخ ) پوزه گاه . قریه ای است در دوفرسنگی شمالی بندر ریگ در ناحیه ٔ حیات داود. رجوع به پوزه گاه شود.
نظریۀ وجوه دستمزدwage fund theoryواژههای مصوب فرهنگستاننظریۀ کلاسیک تقاضا برای نیروی کار که براساس آن همواره مقدار ثابتی از وجوه مالی به پرداخت دستمزدها تخصیص مییابد و اگر در جایی افزایش مشاهده شود به معنای کاهش در جای دیگر است
سههشتوجهی چهارگوشهای، سههشتوجهی چهارگوشtetragonal trisoctahedronواژههای مصوب فرهنگستان← ذوزنقهوجهی
سههشتوجهی سهگوشهای، سههشت وجهی سهگوشtrigonal trisoctahedronواژههای مصوب فرهنگستان← سههشتوجهی
پوزهلغتنامه دهخداپوزه . [ زَ / زِ ] (اِ) پیرامون و گرداگرد دهان . پوز. فرطوسه . فرطیسه . بتفوز. مجموع دهان و فکین حیوان . فوز. زفر. بدفوز. فریش . فش . فرنج . فوزه . تانول . (لغت نامه ٔ اسدی ) . کلفت . || دهان بند. فنطیسة. فطیسة. || تنه ٔ درخت . (برهان ). پوز.
پوزهلغتنامه دهخداپوزه . [ زِ ] (اِخ ) ده کوچکی از دهستان ثلاث بخش کنگان شهرستان بوشهر، واقع در 48 هزارگزی جنوب خاور کنگان . کنار راه اتومبیل رو کنگان به لنگه . دارای 50 تن سکنه . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج <span class="hl" d
پوزه گاهلغتنامه دهخداپوزه گاه . [ زَ ] (اِخ ) دهی از دهستان حیات داود بخش گناوه شهرستان بوشهر، واقع در 18 هزارگزی خاور گناوه ،کنار راه فرعی گناوه به برازجان . جلگه ، گرمسیر، مرطوب ، مالاریائی . دارای 400 تن سکنه . آب آن از چاه .
پوزهلغتنامه دهخداپوزه . [ زَ / زِ ] (اِ) پیرامون و گرداگرد دهان . پوز. فرطوسه . فرطیسه . بتفوز. مجموع دهان و فکین حیوان . فوز. زفر. بدفوز. فریش . فش . فرنج . فوزه . تانول . (لغت نامه ٔ اسدی ) . کلفت . || دهان بند. فنطیسة. فطیسة. || تنه ٔ درخت . (برهان ). پوز.
پوزهلغتنامه دهخداپوزه . [ زِ ] (اِخ ) ده کوچکی از دهستان ثلاث بخش کنگان شهرستان بوشهر، واقع در 48 هزارگزی جنوب خاور کنگان . کنار راه اتومبیل رو کنگان به لنگه . دارای 50 تن سکنه . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج <span class="hl" d
پوزهلغتنامه دهخداپوزه . [ زَ / زِ ] (اِ) پیرامون و گرداگرد دهان . پوز. فرطوسه . فرطیسه . بتفوز. مجموع دهان و فکین حیوان . فوز. زفر. بدفوز. فریش . فش . فرنج . فوزه . تانول . (لغت نامه ٔ اسدی ) . کلفت . || دهان بند. فنطیسة. فطیسة. || تنه ٔ درخت . (برهان ). پوز.
پوزهلغتنامه دهخداپوزه . [ زِ ] (اِخ ) ده کوچکی از دهستان ثلاث بخش کنگان شهرستان بوشهر، واقع در 48 هزارگزی جنوب خاور کنگان . کنار راه اتومبیل رو کنگان به لنگه . دارای 50 تن سکنه . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج <span class="hl" d
دالپوزهلغتنامه دهخدادالپوزه .[ زَ / زِ ] (اِ) دالبزه . رجوع به دالبزه شود. (معنی ترکیبی کلمه را دال ، عقاب سیاه + پوز، گرداگرد دهان گفته اند، تناسب سیاه بودن پوز خطاف را). اما نتوان بتحقیق گفت که این وجه تسمیه را مبنای علمی باشد.