پوچ گولغتنامه دهخداپوچ گو. (نف مرکب ) هرزه گو : حدیث پوچ گویان بی تأمّل بر زبان آیدکف بی مغز هرگز در دل دریا نمیماند.صائب .
پهلوگاه ویژۀ اتوبوسbus bayواژههای مصوب فرهنگستانانشعاب یا قسمت عریضشدهای از راه که به اتوبوسها امکان میدهد، بدون اینکه مزاحم جریان شدآمد شوند، برای سوار شدن یا پیاده کردن مسافر توقف کنند متـ . پهلوگاه
گُوِة انبارhatch wedgeواژههای مصوب فرهنگستانگوهای چوبی برای محکم کردن زهوار دهانهپوش و دهانهپوش بر روی دهانه
جزیرة راستگرد ورود و خروجright-in right-out islandواژههای مصوب فرهنگستانمحوطة مثلثیشکل برآمدهای که با مسدود کردن قسمتی از راه در انتهای مسیر ورودی به تقاطع، مانع انجام حرکات گردش به چپ و عبور مستقیم میشود
فراخ دهنلغتنامه دهخدافراخ دهن . [ ف َ دَ هََ ] (ص مرکب ) کنایت از پرگوی و بی صرفه گوی است . (از آنندراج ). بسیارگو و بدزبان . (انجمن آرا). اوسق . (منتهی الارب ). بسیارگو و پوچ گو و هرزه چانه و بدزبان . (برهان ). رجوع به فراخ دهان شود.
دهان گیرلغتنامه دهخدادهان گیر. [ دَ ] (اِ مرکب ) لبیشه . لویشه . (لغت فرس اسدی ، در کلمه ٔ لبیشه ). لبیش دهان گیر اسب بود. (لغت نامه ٔ اسدی ). || (نف مرکب ) آنکه دهان مردم را از پوچ گفتن ببندد. (از ناظم الاطباء) (آنندراج ). || در بیت زیر به معنی پوچ گو به کار رفته و این محل تأمل است . (از آنندرا
گولغتنامه دهخداگو. (فعل امر) امراست از گفتن . بگو. خواه . خواهی . بگذار : ای نگارین ز تو رهیت گسست دلْش را گو به بخس و گو بگذار. آغاجی .بخندید صاحبدل نیکخوی که سهل است از این بیشتر گو بگوی . سعدی (بوستا
پوچلغتنامه دهخداپوچ .(ص ) کاواک . پوک . بی مغز. میان تهی : پسته ٔ پوچ . گردکان پوچ . بادام ، تخمه ، فندق پوچ . || هیچ . مهمل . ناچیز. سخت کم . بسیار قلیل . و رجوع به پُچ شود.- پوچ شدن مغز ؛بشدن خرد و مختل گشتن فکر : صائب از گفت و شنود خ
پوچفرهنگ فارسی عمید۱. میانتهی؛ بیمغز: ◻︎ حدیث پوچگویان بیتٲمل بر زبان آید / کف بیمغز هرگز در دل دریا نمیماند (صائب: ۹۳۱).۲. ویژگی میوه یا دانهای که میانش خالی باشد و مغز نداشته باشد؛ کاواک؛ کاوک.
پوچدیکشنری فارسی به عربیجوف , سخيف , عاجز , عاري , عقيم , فارغ , متکبر , متهوي , ملغي , نشارة الخشب ، أمر لا أساس له
پوچدیکشنری فارسی به انگلیسیabsurd, airy, blank, empty, frothy, hokum, hollow, inane, meaningless, null, phantom, rubbish, tinsel, trumpery, vacuous, vain, windy
پوچلغتنامه دهخداپوچ .(ص ) کاواک . پوک . بی مغز. میان تهی : پسته ٔ پوچ . گردکان پوچ . بادام ، تخمه ، فندق پوچ . || هیچ . مهمل . ناچیز. سخت کم . بسیار قلیل . و رجوع به پُچ شود.- پوچ شدن مغز ؛بشدن خرد و مختل گشتن فکر : صائب از گفت و شنود خ
هیچ و پوچلغتنامه دهخداهیچ و پوچ . [ چ ُ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) کنایه از چیز سهل و بی مغز. (آنندراج ) : کرد پهلو خالی از ما یار دیرین چون حباب زد به هیچ و پوچ برهم ربط چندین ساله را. محسن تأثیر (از آنندراج ).- به هیچ
پوچفرهنگ فارسی عمید۱. میانتهی؛ بیمغز: ◻︎ حدیث پوچگویان بیتٲمل بر زبان آید / کف بیمغز هرگز در دل دریا نمیماند (صائب: ۹۳۱).۲. ویژگی میوه یا دانهای که میانش خالی باشد و مغز نداشته باشد؛ کاواک؛ کاوک.