پُرْجُوْشگویش گنابادی در گویش گنابادی یعنی زیاد تر از زمان لازم برای پخت پخته شده ، غم و اندوه زیاد ، عصبی ، جوش های زیاد در صورت
پرجوشلغتنامه دهخداپرجوش . [ پ ُ ] (ص مرکب ) پر از جوش . بسیارجوش . که غلیان بسیار دارد : زمین دید یکسر همه ساده ریگ بر و بوم او همچو پرجوش دیگ . اسدی .- برنج پرجوش ؛ برنجی که جوشاندن بیش از عادت خواهد پخته ش
پرجوشفرهنگ فارسی عمید۱. پر از جوش؛ آنچه بسیار جوش بخورد؛ آنچه در حال جوشیدن است و جوشش بسیار دارد: ◻︎ زمین دید یکسر همه سادهریگ / بروبوم از او همچو پرجوش دیگ (اسدی: ۲۷۵).۲. پرشور؛ پرولوله؛ پرغلغله؛ پرجوشوخروش: ◻︎ امروز که بازارت پرجوش خریدار است / دریاب و بنه گنجی از مایهٴ نیکویی (حافظ: ۹۸۸).
پرجوش و خروشدیکشنری فارسی به انگلیسیeffervescent, furious, heated, hectic, hotblooded, lively, vibrant
رجوسلغتنامه دهخدارجوس . [ رَ ] (ع ص ) بعیر رجوس ؛ شتر سخت بانگ کننده . (از اقرب الموارد). شتر بانگ کننده . (آنندراج ) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || آسمان سخت غرنده . (ناظم الاطباء). || دریای مواج . (از اقرب الموارد). || آنکه آب چاه را به مرجاس اندازه می کند. (ناظم الاطباء).
پرجوشلغتنامه دهخداپرجوش . [ پ ُ ] (ص مرکب ) پر از جوش . بسیارجوش . که غلیان بسیار دارد : زمین دید یکسر همه ساده ریگ بر و بوم او همچو پرجوش دیگ . اسدی .- برنج پرجوش ؛ برنجی که جوشاندن بیش از عادت خواهد پخته ش
پرجوشفرهنگ فارسی عمید۱. پر از جوش؛ آنچه بسیار جوش بخورد؛ آنچه در حال جوشیدن است و جوشش بسیار دارد: ◻︎ زمین دید یکسر همه سادهریگ / بروبوم از او همچو پرجوش دیگ (اسدی: ۲۷۵).۲. پرشور؛ پرولوله؛ پرغلغله؛ پرجوشوخروش: ◻︎ امروز که بازارت پرجوش خریدار است / دریاب و بنه گنجی از مایهٴ نیکویی (حافظ: ۹۸۸).
شامپانیفرهنگ فارسی عمیدنوعی شراب پرجوش که از بهترین اقسام انگور میسازند. Δ وجه تسمیۀ آن ایالت شامپانی فرانسه است.
خودسازیلغتنامه دهخداخودسازی . [ خوَدْ/ خُدْ ] (حامص مرکب ) بتهذیب اخلاق خود کوشیدن و ظاهر خود آراستن . (غیاث اللغات ) (آنندراج ) : ز خودسازی توانی زد اثر نقش سرافرازی کند شاهی اگر یابد کسی گنج قناعت را. قطره