پیروزبختیلغتنامه دهخداپیروزبختی . [ ب َ ] (حامص مرکب ) حالت و چگونگی پیروزبخت : به پیروزبختی فروخواندم ز سختی برو جان برافشاندم . فردوسی .همه فال خسرو در آن پیش تخت به پیروزبختی برآورد بخت .نظامی .
پیروزبختلغتنامه دهخداپیروزبخت . [ ب َ ] (اِخ ) نام یکی از بیست ودو تن کنیزکان امیرتیمور گورکان . (حبیب السیر چ خیام ج 2 ص 542).
پیروزبختلغتنامه دهخداپیروزبخت . [ ب َ ] (ص مرکب ) دارای بخت فیروز. که اقبالی مظفر دارد. خداوند طالع فیروز. که طالعی منصور دارد. کامیاب از بخت . پیروزطالع : چنین گفت کای شاه پیروزبخت مبادا جزاز تو بدین تاج و تخت . فردوسی .همیشه تن آباد
فیروزبختیلغتنامه دهخدافیروزبختی . [ ب َ ] (حامص مرکب ) پیروزبختی . (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به پیروزبختی و فیروزبخت شود.
چیره دستلغتنامه دهخداچیره دست . [ رَ / رِ دَ ] (ص مرکب ) چیردست . ماهر. زبردست . توانا. قادر. حاذق : بیامد یکی موبد چیره دست مر آن ماهرخ را به می کرد مست . فردوسی .نقاش چیره دست است آن ناخدای ترس ع
پیروزبختلغتنامه دهخداپیروزبخت . [ ب َ ] (ص مرکب ) دارای بخت فیروز. که اقبالی مظفر دارد. خداوند طالع فیروز. که طالعی منصور دارد. کامیاب از بخت . پیروزطالع : چنین گفت کای شاه پیروزبخت مبادا جزاز تو بدین تاج و تخت . فردوسی .همیشه تن آباد