پیرگرگلغتنامه دهخداپیرگرگ . [ گ ُ ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) گرگ بزادبرآمده . گرگ سالخورده . گرگ کهنسال . || اصطلاحی ستایش آمیز، کنایه از مردی آزموده و باتجربه و گربز و دلیر : بیامد پس آن بی درفش سترگ پلیدی سگی جادویی پیرگرگ . دقیقی (از شاهنامه ٔ
پرپریلغتنامه دهخداپرپری . [ پ ِ پ ِ ] (ص ) در تداول عوام ، سخت باریک و تنک و نازک (جامه و نان وجز آن ) آنگاه که عیب باشد. یک عبای پِرپِری (در زمستان آنگاه که جامه ٔ سطبر ضرور است ). یک تکه نان پرپری (قطعه ای از نان سخت نازک و تنک که سیری نیاورد).
پرپریفرهنگ فارسی عمید۱. هرچیز پوستهمانند و نازک: نان پرپری، عبای پرپری.۲. (اسم) کبوتری که پرهایش را قیچی میزنند و آن را روی بام رها میکنند تا کبوترهای دیگر به هوای او بنشینند.
پیرگرگ بغل زنلغتنامه دهخداپیرگرگ بغل زن . [ گ ُ گ ِ ب َ غ َ زَ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) سقرلاطدوز. مرغ که بالها برهم زند گویند، وگرگ هم نحوی راه میرود که می گویند، پس اطلاق پیرگرگ بغل زن بر سقرلاطدوز صحیح شد زیرا که ضابط آنهاست که هرچه می بُرند در بغل میگیرند. (آنندراج ) : <br
شغاللغتنامه دهخداشغال . [ ش َ / ش ُ ] (اِ) نام حیوانی از نوع سگ و برزخ میان روباه و گرگ ، و گویند این حیوان در زمان انوشیروان بهم رسید. (از برهان ) (از انجمن آرا) (از آنندراج ) (ناظم الاطباء). شکال . اهل تبرستان شال خوانند. (از آنندراج ). حیوانیست که یک نوع آ
صفتلغتنامه دهخداصفت . [ ص ِ ف َ ] (ع مص ) در عربی بصورت «صفة» و در فارسی «صفت » نویسند. چگونگی کسی گفتن و آن مشتق از وصف است . (مقدمه ٔ لغت میر سید شریف ). بیان کردن حال و علامت و نشان چیزی . (غیاث اللغات ). بیان حال . (منتهی الارب ). ستودن : در صفتت گنگ فرومانده
پیرگرگ بغل زنلغتنامه دهخداپیرگرگ بغل زن . [ گ ُ گ ِ ب َ غ َ زَ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) سقرلاطدوز. مرغ که بالها برهم زند گویند، وگرگ هم نحوی راه میرود که می گویند، پس اطلاق پیرگرگ بغل زن بر سقرلاطدوز صحیح شد زیرا که ضابط آنهاست که هرچه می بُرند در بغل میگیرند. (آنندراج ) : <br