پیغونلغتنامه دهخداپیغون . [ پ َ / پ ِ ] (اِ) عهد و شرط. (برهان ). پیغان . || (ص ) هرزه . (شرفنامه ).
غونلغتنامه دهخداغون . (پسوند) (مزید مؤخر امکنه )، چون : باغون ، بلاساغون ، زاغون ، زرغون ، مغون و لغون . صورتی از گاه و گون و قان و قون و جان و جون و خان و خون و کت و کده و کند و کنت است در آخر اسامی امکنه .
غان و غونلغتنامه دهخداغان و غون . [غان ْ ن ُ ] (اِ صوت مرکب ) حکایت صوت بچه های دوسه ماهه . و بطور کلی اصوات نامفهوم که از دهان طفل شیرخواره پیش از سخن گفتن برمی آید. و با افتادن و کردن صرف شود: بچه به غان و غون افتاد. بچه غان و غون می کند.
پیغونژادلغتنامه دهخداپیغونژاد. [ پ َ / پ ِ ن ِ ] (ص مرکب ) از نژاد پیغو. ملک و امیر قسمتی از ترکستان : گو گرد کش نیزه اندر نهادبر آن نره دیوان پیغو نژاد. دقیقی .دبیرش مر آن نامه را برگشادبخواندش بر
پیغونژادلغتنامه دهخداپیغونژاد. [ پ َ / پ ِ ن ِ ] (ص مرکب ) از نژاد پیغو. ملک و امیر قسمتی از ترکستان : گو گرد کش نیزه اندر نهادبر آن نره دیوان پیغو نژاد. دقیقی .دبیرش مر آن نامه را برگشادبخواندش بر