پیوستگی خودبهخودautomatic continuityواژههای مصوب فرهنگستانپیوستگی یک عملگر خطی بین جبرهای توپولوژیکی
جعبهدندة پیوستة چنبرهایtoroidal continuously variable transmission, toroidal CVT, roller-based continuously variable transmission, full-toroidal continuously variable transmissionواژههای مصوب فرهنگستاننوعی جعبهدندة پیوسته که در آن تغییر نسبتسرعت از طریق جابهجایی غلتکهای چنبرهای بر روی دیسکهای شبهمخروطی ورودی و خروجی صورت میگیرد
پوستیلغتنامه دهخداپوستی . (ص نسبی ) منسوب به پوست . از پوست . جلدی . قشری .- کاغذ پوستی یا کاغذ پوست آهو ؛ کاغذی از پوست تنک کرده . قسمی کاغذ شفاف و محکم و شکننده .- کلاه پوستی ؛کلاه از پوست بره و بیشتر برنگ سیاه . مقابل کلاه ماهوتی یا م
پیوستگیلغتنامه دهخداپیوستگی . [ پ َ / پ ِ وَ ت َ / ت ِ ] (حامص ) حالت و چگونگی پیوسته . شحشح . مقابل گشادگی . مقابل جدائی و بین . مقابل گسستگی و انفصال : و کیفیت هر اندامی و گردانی و سبکی و گشادگی و پیوست
گوژپشتیلغتنامه دهخداگوژپشتی . [ پ ُ ] (حامص مرکب ) صفت گوژپشت . خمیدگی . انحناء. دوتویی . گوژی : تنی چون خرکمان از گوژپشتی بر او پشتی چو کیمخت از درشتی .نظامی .
گوشتیلغتنامه دهخداگوشتی . (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان قنقری بالا (علیا) از بخش بوانات و سرچهان شهرستان آباده واقع در 76000 گزی شمال باختری سوریان و 15000گزی شوسه ٔ شیراز به اصفهان . سکنه ٔ آن 11</s
پیوستگیلغتنامه دهخداپیوستگی . [ پ َ / پ ِ وَ ت َ / ت ِ ] (حامص ) حالت و چگونگی پیوسته . شحشح . مقابل گشادگی . مقابل جدائی و بین . مقابل گسستگی و انفصال : و کیفیت هر اندامی و گردانی و سبکی و گشادگی و پیوست
پیوستگیفرهنگ فارسی عمید۱. ارتباط؛ بههمبستگی؛ اتصال.۲. خویشی؛ قرابت: ◻︎ طلب کردم ز دانایان یکی پند / مرا گفتند با نادان مپیوند (سعدی: ۱۸۵).
پیوستگیدیکشنری فارسی به انگلیسیaffiliation, alliance, association, cohesion, conjunction, connection, continuity, fusion, liaison, linkup, relation
درهم پیوستگیلغتنامه دهخدادرهم پیوستگی . [ دَ هََ پ َ / پ ِ وَ ت َ / ت ِ ] (حامص مرکب ) اختلاط و آمیختگی و اتصال مانند حصیر بهم بافته . (ناظم الاطباء). و رجوع به درهم پیوستن شود.
پیوستگیلغتنامه دهخداپیوستگی . [ پ َ / پ ِ وَ ت َ / ت ِ ] (حامص ) حالت و چگونگی پیوسته . شحشح . مقابل گشادگی . مقابل جدائی و بین . مقابل گسستگی و انفصال : و کیفیت هر اندامی و گردانی و سبکی و گشادگی و پیوست
پیوستگیفرهنگ فارسی عمید۱. ارتباط؛ بههمبستگی؛ اتصال.۲. خویشی؛ قرابت: ◻︎ طلب کردم ز دانایان یکی پند / مرا گفتند با نادان مپیوند (سعدی: ۱۸۵).
تراپیوستگیrepulsion, repulsion phaseواژههای مصوب فرهنگستانپیوستگی دگرههای بارز و نهفتۀ دو ژن متفاوت بهگونهایکه بر روی هر فامتن همساخت، دگرۀ بارز ژن اول و دگرۀ نهفتۀ ژن دوم پیوسته باشند متـ . آرایش ترانس، آرایش تراسو trans configuration آرایش تراپیوستگی repulsion configuration