پیوستگی ژنیgene linkage, linkage 1, genetic linkageواژههای مصوب فرهنگستانقرار گرفتن پشتسرهم ژنها بر روی یک فامتن که تعیینکنندۀ تمایل آنها برای به ارث رسیدن توأمان است
جعبهدندة پیوستة چنبرهایtoroidal continuously variable transmission, toroidal CVT, roller-based continuously variable transmission, full-toroidal continuously variable transmissionواژههای مصوب فرهنگستاننوعی جعبهدندة پیوسته که در آن تغییر نسبتسرعت از طریق جابهجایی غلتکهای چنبرهای بر روی دیسکهای شبهمخروطی ورودی و خروجی صورت میگیرد
پوستیلغتنامه دهخداپوستی . (ص نسبی ) منسوب به پوست . از پوست . جلدی . قشری .- کاغذ پوستی یا کاغذ پوست آهو ؛ کاغذی از پوست تنک کرده . قسمی کاغذ شفاف و محکم و شکننده .- کلاه پوستی ؛کلاه از پوست بره و بیشتر برنگ سیاه . مقابل کلاه ماهوتی یا م
پیوستگیلغتنامه دهخداپیوستگی . [ پ َ / پ ِ وَ ت َ / ت ِ ] (حامص ) حالت و چگونگی پیوسته . شحشح . مقابل گشادگی . مقابل جدائی و بین . مقابل گسستگی و انفصال : و کیفیت هر اندامی و گردانی و سبکی و گشادگی و پیوست
گوژپشتیلغتنامه دهخداگوژپشتی . [ پ ُ ] (حامص مرکب ) صفت گوژپشت . خمیدگی . انحناء. دوتویی . گوژی : تنی چون خرکمان از گوژپشتی بر او پشتی چو کیمخت از درشتی .نظامی .
گوشتیلغتنامه دهخداگوشتی . (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان قنقری بالا (علیا) از بخش بوانات و سرچهان شهرستان آباده واقع در 76000 گزی شمال باختری سوریان و 15000گزی شوسه ٔ شیراز به اصفهان . سکنه ٔ آن 11</s
پیوستگیلغتنامه دهخداپیوستگی . [ پ َ / پ ِ وَ ت َ / ت ِ ] (حامص ) حالت و چگونگی پیوسته . شحشح . مقابل گشادگی . مقابل جدائی و بین . مقابل گسستگی و انفصال : و کیفیت هر اندامی و گردانی و سبکی و گشادگی و پیوست
پیوستگیفرهنگ فارسی عمید۱. ارتباط؛ بههمبستگی؛ اتصال.۲. خویشی؛ قرابت: ◻︎ طلب کردم ز دانایان یکی پند / مرا گفتند با نادان مپیوند (سعدی: ۱۸۵).
پیوستگیدیکشنری فارسی به انگلیسیaffiliation, alliance, association, cohesion, conjunction, connection, continuity, fusion, liaison, linkup, relation
درهم پیوستگیلغتنامه دهخدادرهم پیوستگی . [ دَ هََ پ َ / پ ِ وَ ت َ / ت ِ ] (حامص مرکب ) اختلاط و آمیختگی و اتصال مانند حصیر بهم بافته . (ناظم الاطباء). و رجوع به درهم پیوستن شود.
پیوستگیلغتنامه دهخداپیوستگی . [ پ َ / پ ِ وَ ت َ / ت ِ ] (حامص ) حالت و چگونگی پیوسته . شحشح . مقابل گشادگی . مقابل جدائی و بین . مقابل گسستگی و انفصال : و کیفیت هر اندامی و گردانی و سبکی و گشادگی و پیوست
پیوستگیفرهنگ فارسی عمید۱. ارتباط؛ بههمبستگی؛ اتصال.۲. خویشی؛ قرابت: ◻︎ طلب کردم ز دانایان یکی پند / مرا گفتند با نادان مپیوند (سعدی: ۱۸۵).
تراپیوستگیrepulsion, repulsion phaseواژههای مصوب فرهنگستانپیوستگی دگرههای بارز و نهفتۀ دو ژن متفاوت بهگونهایکه بر روی هر فامتن همساخت، دگرۀ بارز ژن اول و دگرۀ نهفتۀ ژن دوم پیوسته باشند متـ . آرایش ترانس، آرایش تراسو trans configuration آرایش تراپیوستگی repulsion configuration