پوست بر پوستلغتنامه دهخداپوست بر پوست . [ ب َ ] (ص مرکب ) تهی و بیمغز و پوچ : آنکه چون پسته دیدمش همه مغزپوست بر پوست بود همچو پیاز.(گلستان ).
پیوستفرهنگ فارسی عمید۱. = پیوستن۲. (قید) پیوسته؛ دائم.۳. (اسم، صفت مفعولی) چیزی که همراه چیز دیگر باشد.۴. (اسم، صفت فاعلی) نامهای که چسبیده به نامۀ دیگر به جایی فرستاده شود؛ ضمیمه.
پیوستلغتنامه دهخداپیوست . [ پ َ / پ ِ وَ ] (ن مف مرخم ، ق ) مخفف پیوسته . همیشه . دایم . دایماً : چون چاشت کند بخویشتن پیوست تو ساخته باش کار شامش را. ناصرخسرو.لیک رازی است در دلم پیوست روز و شب
پیوستلغتنامه دهخداپیوست . [ وَ ] (اِخ ) دهی از دهستان کشور بخش پاپی شهرستان خرم آباد. واقع در 45 هزارگزی جنوب باختری سپید دشت و 15 هزارگزی باختر ایستگاه کشور. کوهستانی . معتدل . مالاریائی . دارای 280
خداپیوستلغتنامه دهخداخداپیوست . [ خ ُ پ َ / پ ِ وَ ] (ن مف مرکب ) آنچه بخدا پیوندد. آنچه موجب پیوستن بخدا شود : پست منگر هان و هان این بست رابنگر آن فضل خداپیوست را.مولوی .
پیوستفرهنگ فارسی عمید۱. = پیوستن۲. (قید) پیوسته؛ دائم.۳. (اسم، صفت مفعولی) چیزی که همراه چیز دیگر باشد.۴. (اسم، صفت فاعلی) نامهای که چسبیده به نامۀ دیگر به جایی فرستاده شود؛ ضمیمه.
پیوستلغتنامه دهخداپیوست . [ پ َ / پ ِ وَ ] (ن مف مرخم ، ق ) مخفف پیوسته . همیشه . دایم . دایماً : چون چاشت کند بخویشتن پیوست تو ساخته باش کار شامش را. ناصرخسرو.لیک رازی است در دلم پیوست روز و شب
پیوستلغتنامه دهخداپیوست . [ وَ ] (اِخ ) دهی از دهستان کشور بخش پاپی شهرستان خرم آباد. واقع در 45 هزارگزی جنوب باختری سپید دشت و 15 هزارگزی باختر ایستگاه کشور. کوهستانی . معتدل . مالاریائی . دارای 280
دماسنج پیوستattached thermometerواژههای مصوب فرهنگستاندماسنجی که برای اندازهگیری دمای کارکرد ابزارها به آنها متصل میشود