پیچان بودنلغتنامه دهخداپیچان بودن . [ دَ ] (مص مرکب ) پیچیده بودن . رجوع به پیچان در معانی اخیر شود : نهانی ز سودابه ٔ چاره گرهمی بود پیچان و خسته جگر. فردوسی .ز گفتارشان خواهر پهلوان همی بود پیچان و تیره روان . <p class="author"
آییننامۀ بینالمللی امنیت کشتیها و تسهیلات بندریinternational ship and port facility codeواژههای مصوب فرهنگستانآییننامهای که سازمان بینالمللی دریانوردی برای تأمین و ارتقای امنیت کشتیها و تسهیلات بندری تدوین کرده و لازمالاجراست اختـ . آییننامۀ باکوب ISPS code
عین انیلغتنامه دهخداعین انی . [ع َ ن ِ اُ نا ] (اِخ ) موضعی است . (از منتهی الارب ). وظاهراً همان «عین انا» است . رجوع به عین انا شود.
عان عانلغتنامه دهخداعان عان . (اِ صوت ) حکایت صوت خر. عرعر. نهیق : بترنم هجای من خوانی سرد و ناخوش بود ترنم خرچو به عان عان رسی فرومانی ای مه عان عان خر نه عم عم خر [ کذا ]سوزنی .
پیچان گردانیدنلغتنامه دهخداپیچان گردانیدن . [ گ َ دَ ] (مص مرکب ) پیچان کردن . پیچان ساختن . باپیچ گردانیدن . خمانیده گردانیدن . پیچیده ساختن . || مضطرب و مشوش و بی آرام کردن .
پیچان شدنلغتنامه دهخداپیچان شدن . [ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) خمان و گردان و پیچیده شدن . پیچان گردیدن . رجوع به پیچان شود. || پریشان و مضطرب و بیقرارو بی آرام شدن از غمی و اندوهی یا دردی : غمین گشت و پیچان شد از روزگاربمرگ برادر بمویید زار. فردوسی .
پیچان گردیدنلغتنامه دهخداپیچان گردیدن . [گ َ دی دَ ] (مص مرکب ) پیچان شدن . خمان گشتن . گردان گشتن . تابیده شدن : تقرد؛ پیچان گردیدن موی . (منتهی الارب ). || مضطرب و بی آرام و پرتشویش شدن .
پیچانلغتنامه دهخداپیچان . (نف ، ق ) صفت فاعلی بیان حالت در حال پیچیدن . پیچنده : بخوردند و کردند آهنگ خواب بسی مار پیچان برآمد ز آب . فردوسی .همی زور کرد آن بر این این بر آن گرازان و پیچان دو مرد جوان . فرد
درپیچانلغتنامه دهخدادرپیچان . [ دَ ] (ص مرکب ) مشکل . دشوار. مشوش . پیچدار. (ناظم الاطباء): عَسِر؛ کار درپیچان و دشوار. (منتهی الارب ).- درپیچان ساختن ؛ مشکل کردن . مشکل ساختن : لوی امره ؛ درپیچان ساخت کار او را. (از منتهی الارب ).- درپیچان شدن ک
پیچانلغتنامه دهخداپیچان . (نف ، ق ) صفت فاعلی بیان حالت در حال پیچیدن . پیچنده : بخوردند و کردند آهنگ خواب بسی مار پیچان برآمد ز آب . فردوسی .همی زور کرد آن بر این این بر آن گرازان و پیچان دو مرد جوان . فرد
غلطان پیچانلغتنامه دهخداغلطان پیچان . [ غ َ ن ِ ] (نف مرکب ) غلطنده ٔ تاب خورنده در آب . غوطه خورنده در آب . (ناظم الاطباء).