پیچان گردیدنلغتنامه دهخداپیچان گردیدن . [گ َ دی دَ ] (مص مرکب ) پیچان شدن . خمان گشتن . گردان گشتن . تابیده شدن : تقرد؛ پیچان گردیدن موی . (منتهی الارب ). || مضطرب و بی آرام و پرتشویش شدن .
آییننامۀ بینالمللی امنیت کشتیها و تسهیلات بندریinternational ship and port facility codeواژههای مصوب فرهنگستانآییننامهای که سازمان بینالمللی دریانوردی برای تأمین و ارتقای امنیت کشتیها و تسهیلات بندری تدوین کرده و لازمالاجراست اختـ . آییننامۀ باکوب ISPS code
عین انیلغتنامه دهخداعین انی . [ع َ ن ِ اُ نا ] (اِخ ) موضعی است . (از منتهی الارب ). وظاهراً همان «عین انا» است . رجوع به عین انا شود.
عان عانلغتنامه دهخداعان عان . (اِ صوت ) حکایت صوت خر. عرعر. نهیق : بترنم هجای من خوانی سرد و ناخوش بود ترنم خرچو به عان عان رسی فرومانی ای مه عان عان خر نه عم عم خر [ کذا ]سوزنی .
قططلغتنامه دهخداقطط. [ ق َ طَ ] (ع مص ) مرغول و پیچان گردیدن موی . قَطاطة.(اقرب الموارد) (منتهی الارب ). رجوع به قطاطة شود.
قطاطةلغتنامه دهخداقطاطة. [ ق َ طَ ] (ع مص ) مرغول و پیچان گردیدن موی . (منتهی الارب ). کوتاه و پیچان بودن موی . (اقرب الموارد). رجوع به قَطَط شود.
تقردلغتنامه دهخداتقرد. [ ت َ ق َرْ رُ ] (ع مص ) پیچان گردیدن موی . || برهم نشستن و نمد شدن پشم . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
جعادتلغتنامه دهخداجعادت . [ ج َ دَ ] (ع مص ) پیچان گردیدن مو. مجعد گردیدن مو. مرغول گردیدن مو. (منتهی الارب ) (المنجد). ضد سبط و سبوط و استرسال . رجوع به جعودت وجعد شود.
اکثاثلغتنامه دهخدااکثاث . [ اِ ] (ع مص ) بسیار و انبوه و کوتاه و پیچان مو گردیدن . (ناظم الاطباء). بسیار و انبوه شدن ریش . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). کوتاه و پیچان گردیدن ریش . (منتهی الارب ) (آنندراج ).
پیچانلغتنامه دهخداپیچان . (نف ، ق ) صفت فاعلی بیان حالت در حال پیچیدن . پیچنده : بخوردند و کردند آهنگ خواب بسی مار پیچان برآمد ز آب . فردوسی .همی زور کرد آن بر این این بر آن گرازان و پیچان دو مرد جوان . فرد
درپیچانلغتنامه دهخدادرپیچان . [ دَ ] (ص مرکب ) مشکل . دشوار. مشوش . پیچدار. (ناظم الاطباء): عَسِر؛ کار درپیچان و دشوار. (منتهی الارب ).- درپیچان ساختن ؛ مشکل کردن . مشکل ساختن : لوی امره ؛ درپیچان ساخت کار او را. (از منتهی الارب ).- درپیچان شدن ک
پیچانلغتنامه دهخداپیچان . (نف ، ق ) صفت فاعلی بیان حالت در حال پیچیدن . پیچنده : بخوردند و کردند آهنگ خواب بسی مار پیچان برآمد ز آب . فردوسی .همی زور کرد آن بر این این بر آن گرازان و پیچان دو مرد جوان . فرد
غلطان پیچانلغتنامه دهخداغلطان پیچان . [ غ َ ن ِ ] (نف مرکب ) غلطنده ٔ تاب خورنده در آب . غوطه خورنده در آب . (ناظم الاطباء).