میانجیلغتنامه دهخدامیانجی . (ص نسبی ، اِ) در بهار عجم و مصطلحات آمده است : ظاهراً مرکب است از میان و لفظ «گی » که کلمه ٔ نسبت است . پس گاف را به جیم بدل کرده چنین خوانده اند. مؤلف غیاث گوید که چون لفظ میانه را به یاء متصل کردند، های مختفی به کاف فارسی بدل شده به جیم عربی مبدل گشت و یا آنکه مرک
میانجیلغتنامه دهخدامیانجی . [ ن َ جی / جی ی ] (ص نسبی ) منسوب است به جایی از شام . (از الانساب سمعانی ).
میانجیلغتنامه دهخدامیانجی . [ ن َ ] (ص نسبی ) منسوب است به میانه ٔ آذربایجان . (از الانساب سمعانی ). منسوب به شهر میانج . منسوب به شهر میانه . (از ناظم الاطباء).
میانجیفرهنگ فارسی عمید۱. کسی که دو نفر را با هم آشتی بدهد و یا واسطۀ رفع اختلاف و کشمکش آنها بشود.۲. واسطه؛ سبب: ◻︎ تو را از دو گیتی برآوردهاند / به چندین میانجی بپروردهاند (فردوسی: ۱/۷).
پیترازهneuromodulatorواژههای مصوب فرهنگستانهر مادۀ آزادشده از عصب، بهجز پیمیانجی، که به تغییر فعالیتهای عصبی منجر میشود
عصبمیانجیneurotransmitterواژههای مصوب فرهنگستانمادهای که در هنگام تحریک از پایانۀ آسهای پییاختۀ پیشهمایهای آزاد میشود و پس از عبور از شکاف همایهای باعث تحریک یا مهار یاختۀ هدف میشود متـ . پیمیانجی