چابک اندیشلغتنامه دهخداچابک اندیش . [ ب ُ اَ ] (ص مرکب ) زیرک . هوشیار. تیزفهم . سریعالانتقال : مرا این زن پیر چون مادر است یکی چابک اندیش کندآور است . فردوسی .و آن نمودن که بنگرم پیشی کارها را به چابک اندیشی .
حبکلغتنامه دهخداحبک . [ ح َ ] (ع مص ) تیز دادن . گوزیدن . || حبک در بیع؛ رد کردن آن . || حبک ثوب ؛ نیکو بافتن جامه را. نیک بافتن . (تاج المصادر بیهقی ). || بستن . || استوار و نیکو کردن هر چیزی . استوار کردن . (مهذب الاسماء) (تاج المصادر بیهقی ). || گردن زدن . || بریدن .بریدن گردن . رجوع به ذ
حبکلغتنامه دهخداحبک . [ ح ُ ب ُ ] (ع اِ) ج ِ حَبیکَه و حِباک . راهها به کوه . راهها به آسمان . راههای آسمان . (ترجمان جرجانی ) (مهذب الاسماء). راههای ستارگان . || راهها به جامه . || موی مجعد. (غیاث اللغة) (آنندراج ). شکن آب . (آنندراج ). || شکن زره . || ریگ توده . (آنندراج ). || ذوالحبک ؛ آس
چابک اندیشهلغتنامه دهخداچابک اندیشه . [ ب ُ اَ ش َ / ش ِ ] (ص مرکب ) زیرک . تیزفهم : که آنگه شاعری پیشه نبوده ست حکیمی چابک اندیشه نبوده ست . فخرالدین اسعد(ویس و رامین ).تو همشهری او را و هم پیشه ای ه
کنداگرلغتنامه دهخداکنداگر. [ ک ُ / ک َ گ َ ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) به معنی کندا که حکیم و داناست . (از برهان ). کندا. (آنندراج ). حکیم و دانا. (ناظم الاطباء). از: «کندا» + «گر» (پسوند شغل و مبالغه ) (حاشیه ٔ برهان چ معین ). منجم . حکیم . کندا. (یادداشت به خط مرحو
چابکلغتنامه دهخداچابک . [ ب ُ ] (اِ) چابق . تازیانه . (برهان ) (غیاث از بهار عجم و سراج و سروری ) : اسپی است مرا ز سایه ٔ خود به گریزدشت از عرق سستی او طوفان خیزیک گام به گام بسپرد گر به مثل شمشیر بود چابک و خنجر مهمیز.سنجرکاشی (از
چابکلغتنامه دهخداچابک . [ ب ُ ] (ص ) چست و چالاک . فرز. تند. سبک . زرنگ . زبر و زرنگ . ظریف . رعنا. قبراق . زود. قچاق . چابوک . چاپوک . چپوک (دهات تربت حیدریه ): جلیت ؛ مرد چابک و چست . جلد؛ چابک از هر چیزی . جلدة؛ چابک و چالاک گردیدن .جلید؛ چابک از هر چیزی . جمل خذانیة؛ یعنی سطبر و چابک . خن
چابکفرهنگ فارسی عمید۱. چستوچالاک؛ سریع: ◻︎ با همه نیکویی سرودسرای / رودسازی به رقص چابکپای (نظامی۴: ۵۹۵).۲. (قید) بهسرعت.۳. (قید) ماهرانه.۴. [قدیمی] زیبارو.۵. (اسم) [قدیمی] تازیانه.۶. [قدیمی] زرنگ؛ ماهر؛ زبردست.
چابکدیکشنری فارسی به انگلیسیactive, agile, athletic, brisk, competent, fast , light, light-footed, nimble, ready, speedy, tomboy, tripping
چابکلغتنامه دهخداچابک . [ ب ُ ] (اِ) چابق . تازیانه . (برهان ) (غیاث از بهار عجم و سراج و سروری ) : اسپی است مرا ز سایه ٔ خود به گریزدشت از عرق سستی او طوفان خیزیک گام به گام بسپرد گر به مثل شمشیر بود چابک و خنجر مهمیز.سنجرکاشی (از
چابکلغتنامه دهخداچابک . [ ب ُ ] (ص ) چست و چالاک . فرز. تند. سبک . زرنگ . زبر و زرنگ . ظریف . رعنا. قبراق . زود. قچاق . چابوک . چاپوک . چپوک (دهات تربت حیدریه ): جلیت ؛ مرد چابک و چست . جلد؛ چابک از هر چیزی . جلدة؛ چابک و چالاک گردیدن .جلید؛ چابک از هر چیزی . جمل خذانیة؛ یعنی سطبر و چابک . خن
چابکفرهنگ فارسی عمید۱. چستوچالاک؛ سریع: ◻︎ با همه نیکویی سرودسرای / رودسازی به رقص چابکپای (نظامی۴: ۵۹۵).۲. (قید) بهسرعت.۳. (قید) ماهرانه.۴. [قدیمی] زیبارو.۵. (اسم) [قدیمی] تازیانه.۶. [قدیمی] زرنگ؛ ماهر؛ زبردست.
روشهای توسعة چابکagile development methodsواژههای مصوب فرهنگستانمجموعهروشهایی که در آن راهکارهای مشارکت گروههای مختلف توسعهدهنده در یک طرح تعیین میشود
ساخت چابکagile manufacturingواژههای مصوب فرهنگستانفرایند ساخت مبتنی بر توانایی پاسخگویی سریع به نیازهای مشتریان و فشارهای بازار، بهویژه از طریق تعامل با تأمینکنندگان