آخرکلغتنامه دهخداآخرک . [ خ ُ رَ ] (اِ مصغر) آخُرِ خُرد. || (اِ مرکب ) ترقوه . چنبر گردن . آخُره : تیغ تو تیز نیست که شد خنک توسنی (کذا)درخورد او بگردن خصم آخرک بود.امیرخسرو.
اخرقلغتنامه دهخدااخرق . [ اَ رَ ] (ع ص ) دُرُشت . || گول و نادان در کار. مرد احمق . اَوره . (تاج المصادر). آنکه هیچ کار نداند کرد. ناشی . مؤنث : خَرْقاء. ج ، خُرق . || شتر که سر سپل وی بر زمین افتد پیش از سپل بسبب نجابت . (منتهی الارب ). و صاحب تاج العروس گوید: البعیریقع منسمه علی الأرض قبل
اخرقلغتنامه دهخدااخرق . [ اَرَ ] (ع ن تف ) نعت تفضیلی از خرق . گول تر. نادان تر.- امثال : اخرق من حمامة ؛ وذلک انها تبیض بیضها علی الاعواد الثلاثة فربما وقع بیضها فتکسر.اخرق من ناکثة غزلها و یقال من ناقضة غزلها</spa
اسیرلغتنامه دهخدااسیر. [ اَ ] (اِخ ) (خره ٔ...) ناحیتی است بفارس از بلوکات دشتی . چون دو کوه که عبور از آنها دشوار است در دو جانب این بلوک افتاده شمالی آن را گردنه ٔ کافری و جنوبی آن را ظالمی گویند. در میانه ٔ مردم مشهور است میان کافر و ظالم اسیر است و این بلوک از گرمسیرات فارس است ، در جانب
چرزلغتنامه دهخداچرز. [ چ َ ] (اِ) پرنده ایست که او را به چرغ و باز و امثال آن شکار کنند، و چون چرغ یا باز خواهند که او را بگیرند پیخالی بر سر وروی آنها اندازد و خود را خلاص کند، و بعربی «حباری »گویندش و ترکان «توغدری ». (برهان ). جانوریست پرنده که آنرا بچرغ و باز و امثال آن شکار کنند و گوشت
اردکانلغتنامه دهخدااردکان . [ اَ دَ ] (اِخ ) موضعی است از مضافات شیراز. (جهانگیری ) (برهان ). محلی است بین شیراز و اصفهان . (گلشن مراد). قصبه ایست در حوالی شیراز و بعضی گفته اند اردکان قصبه ایست در دامنه ٔ کوه شش پیر از کوههای فارس . درقدیم شهری بزرگ بوده اکنون بیش از پانصد خانوار ندارد. (مرآت
گله دارلغتنامه دهخداگله دار. [ گ َ ل َ / ل ِ ] (اِخ ) نام یکی از دهستانهای نه گانه ٔ بخش کنگان شهرستان بوشهر که حدود و مشخصات آن بشرح زیر است : از شمال به دهستان علامرودشت ، از جنوب به دهستانهای ثلاث و مالکی و آل حرم و تمیمی ، از باختر به دهستانهای جم و ثلاث و ا