چارادویهلغتنامه دهخداچارادویه . [ اَدْ ی َ ] (اِ مرکب ) چاردارو، مخلوطی از چند داروی مختلف (چهار یا بیشتر) که دراغذیه بکار میبرند. در تداول عوام به مخلوطی از میخک ، جوز بویا، فلفل و دارچین یا زنجبیل اطلاق میشود.
چاراژدهالغتنامه دهخداچاراژدها. [ اَ دَ / دِ ] (اِ مرکب ) چارعنصر. چارارکان . چارآخشیج . عناصر اربعه باشد. (برهان ). کنایه از عناصر اربعه باشد و آن را چاراستاد و چارآخر نیز گویند. (آنندراج ) : آن آدمی که زبده ٔارکانش می نهندپیوسته د
حرادهلغتنامه دهخداحراده . [ ] (اِخ ) نام یکی از منازل بنی اسرائیل است در دشت (تورات سفر اعداد 33:24 و 25) و دور نیست که همان کوه حراده باشد که در وادی عین واقع، و تخمیناً بقدر سفر یک روزه از ع
حرادیلغتنامه دهخداحرادی . [ ح َ دی ی ] (ع اِ) ج ِ حُردی ّ. بندهای نی که بر تیرهای سقف اندازند. حُردی ّ یکی . (منتهی الارب ).
حراضةلغتنامه دهخداحراضة. [ ح َ / ح ُ ض َ ] (اِخ ) آبیست بنزدیک مدینه مر بنی جشم را. (منتهی الارب ). آبیست ازآن جشم بن معاویه در جهت نجد. || چشمه ای است نزدیک حوراء. (معجم البلدان ).