گاراژداریلغتنامه دهخداگاراژداری . (حامص مرکب ) عمل گاراژدار. گاراژ داشتن . به کار گاراژ پرداختن . رجوع به گاراژ و گاراژدار شود.
چارواداریلغتنامه دهخداچارواداری . [ چارْ ](حامص مرکب ) چهارپاداری . مال به کرادهی . مسافربری . بارکشی . || (ص نسبی ) منسوب به چاروادار.- فحش چارواداری ؛ دشنام خیلی زشت .