چاپلوسلغتنامه دهخداچاپلوس . (ص ) متملق ریاکار. چرب زبان . کسی که گفتارش مخالف پندار و کردار وی باشد. آنکه به تو از تعظیم و مهربانی قولی و فعلی آن کند که در دل ندارد. کسی که به شیرین سخنی و چرب زبانی مردم را بفریبد. ذَمَلَّق ؛ مرد چاپلوس و مرد سبک تیززبان . (منتهی الارب ) :</spa
چاپلوسفرهنگ فارسی عمیدکسی که با چربزبانی و خوشامدگویی دیگری را فریب بدهد؛ خوشامدگو؛ چربزبان؛ متملق.
چاپلوسدیکشنری فارسی به انگلیسیunctuous, fawner, flatterer, lackey, menial, obsequious, smooth-tongued, subservient, sycophant, yes man, sycophantic
حلوشلغتنامه دهخداحلوش . [ ح َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان بالاگریوه بخش ملاوی شهرستان خرم آباد. ناحیه ای است واقع در تپه ماهور، گرمسیر و مالاریایی . دارای 200 تن سکنه میباشد. اهالی فارسی زبانند. از چشمه ٔ حلوش مشروب میشود. محصولاتش غلات و لبنیات است . اهالی به
چالپوسلغتنامه دهخداچالپوس . (ص )مقلوب چاپلوس . (برهان ) (جهانگیری ) (انجمن آرا) (آنندراج ). فریب دهنده . (برهان ). و رجوع به چاپلوس شود.
چالوسلغتنامه دهخداچالوس . (اِخ ) نام آبادی یا بندری در کنار دریای خزر که اسم آن در کتب جغرافی و فرهنگ های قدیم ضبط شده و بتدریج رو به ویرانی نهاده و در زمان سلطنت رضاشاه دوباره آباد شده و فعلاً مرکز بخش «چالوس » میباشد و بر کنار رودخانه ای بنام «چالوس » واقع است . یاقوت نام این آبادی را ذیل کل
چالوسلغتنامه دهخداچالوس . (اِخ ) نام رودخانه ای که بطول 80 هزارگز در مازندران جاری است و به دریای خزر میریزد. صاحب مرآت البلدان نویسد: «... چالوس حالا اسم شهر و آبادی مخصوصی نیست بلکه اسم رودخانه ٔ بزرگی است که فاصله ٔ مابین بلوک مرزن آباد کجور و کلارستاق میبا
چالوسلغتنامه دهخداچالوس . (اِخ ) یکی از بخش های شهرستان نوشهر است و حدود بخش از شمال بدریای خزر، از جنوب به اولین رشته ارتفاعات جنگلی ، از خاور بدهستان کران بخش حومه ٔ نوشهر و از باختر به دهستان لنگااز شهرستان تنکابن محدود میباشد. هوای این بخش مانند سایر نقاط ساحلی معتدل و مرطوب بوده در تابستا
چاپلوسیلغتنامه دهخداچاپلوسی . (حامص ) تملق . چرب زبانی . خوشامدگویی . دُم لیسه . کرنش . ذَملَقه ، چاپلوسی و با همدیگر نرمی نمودن . مَلِق ، چاپلوسی و دوستی و نرمی بسیار کردن و به زبان بخشیدن نه به دل . (منتهی الارب ) : بر درگاه پادشاه چاپلوسی و چرب زبانی کردن . (کلیله ودمن
چاپلوسیلغتنامه دهخداچاپلوسی . (حامص ) تملق . چرب زبانی . خوشامدگویی . دُم لیسه . کرنش . ذَملَقه ، چاپلوسی و با همدیگر نرمی نمودن . مَلِق ، چاپلوسی و دوستی و نرمی بسیار کردن و به زبان بخشیدن نه به دل . (منتهی الارب ) : بر درگاه پادشاه چاپلوسی و چرب زبانی کردن . (کلیله ودمن
چاپلوسی کردنلغتنامه دهخداچاپلوسی کردن . [ ک َ دَ ] (مص مرکب ) تملق گفتن . به دروغ و ریا و تظاهر سخنی گفتن با عملی انجام دادن . به دروغ و ریا و تظاهر کسی را ستودن یا اظهار کوچکی و ارادت نمودن : تملق ؛ چاپلوسی کردن . تَلین ؛ چاپلوسی کردن . تصلف ؛ چاپلوسی کردن (منتهی الارب ).