چاک سینهلغتنامه دهخداچاک سینه . [ ک ِ ن َ / ن ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) چاک گریبان . (آنندراج ). گریبان . یقه : گلشن اندام او موج لطافت میزندمیتوان دیدن ز چاک سینه ٔ او جوی گل .سالک یزدی (از آنندراج ).<
بازتاب عُقزنیgag reflexواژههای مصوب فرهنگستانواکنش غیرارادی نوزاد هنگامی که یک شیء سفت به بخش پسین دهان او برخورد میکند
کنش گفتاری مستقیمdirect speech act, speech actواژههای مصوب فرهنگستانگفتهای که با بیان آن کنشی همچون امر یا تهدید یا ترغیب محقق میشود متـ . کنش گفتاری speech act
نمایش تکپردهone-act play, one-act dramaواژههای مصوب فرهنگستاناثر نمایشی کوتاهی که تنها یک پرده دارد
خون بستنلغتنامه دهخداخون بستن . [ ب َ ت َ ] (مص مرکب ) بسته شدن خون . مقابل خون گشادن . (از آنندراج ) : جز خاک کوی دوست که نتوان از آن گذشت از چاک سینه بستن خونم دوا نداشت .کلیم (از آنندراج ).
اعجازلغتنامه دهخدااعجاز. [ اِ ] (اِخ ) ملاعطا. وی یکی از فصحای شعرای هرات است و اشعار زیر از اوست :با دو عالم گشته ام بیگانه ، الفت را ببین رفته ام از خاطر ایام ، شهرت را ببین ای که بی تابانه می پوشی لباس عافیت اول از تقویم چاک سینه ساعت را ببین .(از قاموس
تجلی زارلغتنامه دهخداتجلی زار. [ ت َ ج َل ْ لی ] (اِ مرکب ) جایی که نور و روشنایی در آن فراوان باشد. جلوگاه نور. آنجا که در فروغ و روشنی همچون کوه طور بود هنگام تجلی نور الهی بر آن : غنچه سان از دست برده غمزه ٔ خوبان مراهر تجلی زار چاک سینه صبح محشر است . <p cl
باقیلغتنامه دهخداباقی . (اِخ ) (... نهاوندی ) شاعری بوده است از مردم نهاوند. وی در هندوستان در خدمت خان خانان بوده و در شرح حال این خان و اجدادش کتابی بعنوان آثار رحیمی نوشته است .این شاعر بسال 1033 هَ . ق . حیات داشته . از اوست :ماو بلبل عرض چاک سینه میک
چپ راسلغتنامه دهخداچپ راس . [ چ َ ] (اِ مرکب ) چپ راست . چپ و راست . قسمی از تکمه های ابریشم که درایران اکثر به «چپکن » و در هندوستان سپاهیان و جوانان به قباهای بخیه دوز دوزند. (آنندراج ) : ز تیر غمزه چاک سینه ام چپراسها دارداز آن برگشته مژگان چپ اندازی که میدانی
چاکفرهنگ فارسی عمید۱. شکاف؛ تراک؛ رخنه.۲. (صفت) پاره.۳. (صفت) چاکدار.⟨ چاکچاک: (اسم صوت)۱. = چاکاچاک: ◻︎ ز بس نعره و چاکچاک تبر / ندانست کس پای گفتی ز سر (فردوسی: ۷/۳۴۳).۲. (صفت) پُر از چاک و شکاف؛ پارهپاره؛ بریدهبریده: ◻︎ همه دشت سر بود بیتن به خاک / به سر بر ز گرز گران چاک
چاکلغتنامه دهخداچاک . (اِ) شکاف . (برهان ). تراک . (برهان ). دریدگی در لباس .(فرهنگ نظام ). شق . (ناظم الاطباء). شقاق . (ناظم الاطباء). پاره . (ناظم الاطباء). شکافی بدرازا در جامه و تن و غیره . دریدگی . پارگی . درز. شکافتگی : چو رستم نباشد از او باک نیست ز رها
چاکدیکشنری فارسی به انگلیسیcleavage, cleft, cut, fissure, incision, nick, rift, slash, slit, split, tear
دامن چاکلغتنامه دهخدادامن چاک . [ م َ ] (ص مرکب ) که دامن دریده دارد. رجوع به همین ترکیب ذیل لغت دامن شود.
درچاکلغتنامه دهخدادرچاک . [ دَ ] (اِخ ) دهی است جزء دهستان رودبار بخش معلم کلایه ٔ شهرستان قزوین ، واقع در 27هزارگزی باختر معلم کلایه ، با 408 تن سکنه (در سال 1335 هَ . ش .). آب آن از چشمه و ر
پیچاکلغتنامه دهخداپیچاک . (اِ مرکب ) پیچ و خم . (آنندراج ). || طره و زلف . (غیاث ). حلقه . (آنندراج ) : ننگست اگر بخاتم جمشید بنگریم پیچاک زلف یار نظیری بدست ماست . نظیری .|| (ص مرکب ) پیچنده و پیچدار. (فرهنگ نظام ). || پیچش . پیچ .
پیرهن چاکلغتنامه دهخداپیرهن چاک . [ رَ / پیرْ هََ ] (ص مرکب ) که پیراهن وی دریده باشد. || جامه بتن دریده از مستی . مست ِ دریده پیراهن : زلف آشفته و خوی کرده وخندان لب و مست پیرهن چاک و غزل خوان و صراحی دردست نرگسش عربده جوی و لب
چکاچاکلغتنامه دهخداچکاچاک . [ چ َ ] (اِ صوت ) آواز و صدای ضربت تیغ و شمشیر و گرز باشد که از پی هم زنند. (برهان ). آواز گرز و شمشیر که در پی هم زنند. (انجمن آرا) (آنندراج ). آواز ضرب شمشیر و گرز که پی هم زنند. (رشیدی ). چکاچک و صدای برخورد تیغو شمشیر و گرز و جز آن بر جایی که پی هم زنند. (ناظم ال