چربدست، چربدستفرهنگ مترادف و متضاد۱. فرز، جلد، چابک، زرنگ ۲. استاد، ماهر ۳. زبردست ۴. هنرمند، شیرینکار ۵. حقهباز، تردست
چربدستلغتنامه دهخداچربدست . [ چ َ دَ ] (ص مرکب ) بمعنی جلد و چابک .(برهان ). چابکدست . || شیرینکار. (برهان ).کنایه از تردست و شیرینکار باشد. (انجمن آرا) (آنندراج ). خوشکار و شیرینکار. (ناظم الاطباء). آدم چست و تردست . (فرهنگ نظام ). زبر و زرنگ . حقه باز : یکی دیو بای
چربدستی، چربدستیفرهنگ مترادف و متضاد۱. جلدی، چابکی، فرزی، ۲. مهارت، زبردستی، تردستی، استادی ۳. شیرینکاری ۴. هنرمندی
چربدستیلغتنامه دهخداچربدستی . [ چ َ دَ ] (حامص مرکب ) ظرافت و تیزدستی و چابکی . (ناظم الاطباء) : کمر بندد و چربدستی کندبصد مهر مهمان پرستی کند. نظامی . || هنرمندی . مهارت . چیره دستی : بفرمود تا زخم او را ب
چربدستی، چربدستیفرهنگ مترادف و متضاد۱. جلدی، چابکی، فرزی، ۲. مهارت، زبردستی، تردستی، استادی ۳. شیرینکاری ۴. هنرمندی