چربیلغتنامه دهخداچربی . [ چ َ ] (مغولی ، اِ) لغتی است مغولی که دسته ای از افراد را بدین صفت مینامیده اند. مؤلف تاریخ غازانی نویسد: «... و چربیان را صنعت آن بود که بهر وقت که ایلچی رسیدی پیش رو او را در پیش گرفته بدر خانه ها میرفتند که اینجا فرومی آیند و چیزی می ستدند و در آن روز کمابیش دویست
چربیلغتنامه دهخداچربی .[ چ َ ] (حامص ، اِ) کنایه از ملایمت و نرمی باشد. (برهان ). کنایه از لینت و نرمی و ملایمت و رفق و مدارا باشد. (انجمن آرا) (آنندراج ). ملایمت و نرمی . (ناظم الاطباء). آهستگی و لطف و صفا.ملاطفت . چرب زبانی . مقابل درشتی و خشونت : چرا آمدستی بنزد
رگبیلغتنامه دهخدارگبی . [ رَ ] (انگلیسی ، اِ) راگبی . نوعی بازی فوتبال که در آن بردن توپ با دست مجاز است . میدان این بازی به شکل مستطیل و به وسعت 66*125 متر و عده ٔ بازیکنان هر طرف 15 تن و مد
چربیسنج شیرbutyrometerواژههای مصوب فرهنگستانوسیلهای برای اندازهگیری میزان چربی شیر متـ . چربیسنج
چربی شیر بیآبanhydrous milk fat, water-free milk fatواژههای مصوب فرهنگستانچربی شیر با غلظت زیاد و رطوبت بسیار کم
گویچۀ چربی شیرmilk fat globuleواژههای مصوب فرهنگستانهریک از ذرات چربی نامیزۀ موجود در شیر که غشایی آنها را احاطه کرده است
غشای گویچۀ چربی شیرmilk fat globule membraneواژههای مصوب فرهنگستانغشایی حاوی چربی و پروتئین که گویچۀ چربی شیر را احاطه کرده است و با تخریب آن در هنگام کرهزنی خامه، گویچههای چربی شیر آزاد میشوند و به هم میپیوندند
خامهای شدنcreaming 1واژههای مصوب فرهنگستانتشکیل لایهای از چربی شیر بر سطح نامیزه پس از بیحرکت ماندن آن در نتیجۀ وزن مخصوص کمتر چربی شیر
پخشینۀ لبنیdairy spreadواژههای مصوب فرهنگستانپخشینهای که پایۀ آن چربی شیر است و میزان چربی آن کمتر از کره است
چربیلغتنامه دهخداچربی . [ چ َ ] (مغولی ، اِ) لغتی است مغولی که دسته ای از افراد را بدین صفت مینامیده اند. مؤلف تاریخ غازانی نویسد: «... و چربیان را صنعت آن بود که بهر وقت که ایلچی رسیدی پیش رو او را در پیش گرفته بدر خانه ها میرفتند که اینجا فرومی آیند و چیزی می ستدند و در آن روز کمابیش دویست
چربیلغتنامه دهخداچربی .[ چ َ ] (حامص ، اِ) کنایه از ملایمت و نرمی باشد. (برهان ). کنایه از لینت و نرمی و ملایمت و رفق و مدارا باشد. (انجمن آرا) (آنندراج ). ملایمت و نرمی . (ناظم الاطباء). آهستگی و لطف و صفا.ملاطفت . چرب زبانی . مقابل درشتی و خشونت : چرا آمدستی بنزد
چربیفرهنگ فارسی عمید۱. مادۀ آلی درون بدن حیوانات و دانۀ گیاهان که در آب حل نمیشود؛ پیه.۲. [مجاز] سرشیر.۳. قیماق.۴. (اسم مصدر) چرب بودن؛ روغندار بودن.۵. [مقابلِ درشتی و خشونت] [مجاز] نرمی؛ ملایمت؛ رفق؛ مدارا؛ ملاطفت: ◻︎ به هر کار چربی به کار آوری / سخنها چنین پرنگار آوری (فردوسی۲: ۱۲۱۱).
دست چربیلغتنامه دهخدادست چربی . [ دَ چ َ ] (حامص مرکب ) حالت و چگونگی دست چرب . || امداد و اعانت کردن . || ثروت و مکنت . (غیاث ) (از آنندراج ).
چربیلغتنامه دهخداچربی . [ چ َ ] (مغولی ، اِ) لغتی است مغولی که دسته ای از افراد را بدین صفت مینامیده اند. مؤلف تاریخ غازانی نویسد: «... و چربیان را صنعت آن بود که بهر وقت که ایلچی رسیدی پیش رو او را در پیش گرفته بدر خانه ها میرفتند که اینجا فرومی آیند و چیزی می ستدند و در آن روز کمابیش دویست
چربیلغتنامه دهخداچربی .[ چ َ ] (حامص ، اِ) کنایه از ملایمت و نرمی باشد. (برهان ). کنایه از لینت و نرمی و ملایمت و رفق و مدارا باشد. (انجمن آرا) (آنندراج ). ملایمت و نرمی . (ناظم الاطباء). آهستگی و لطف و صفا.ملاطفت . چرب زبانی . مقابل درشتی و خشونت : چرا آمدستی بنزد
چربیفرهنگ فارسی عمید۱. مادۀ آلی درون بدن حیوانات و دانۀ گیاهان که در آب حل نمیشود؛ پیه.۲. [مجاز] سرشیر.۳. قیماق.۴. (اسم مصدر) چرب بودن؛ روغندار بودن.۵. [مقابلِ درشتی و خشونت] [مجاز] نرمی؛ ملایمت؛ رفق؛ مدارا؛ ملاطفت: ◻︎ به هر کار چربی به کار آوری / سخنها چنین پرنگار آوری (فردوسی۲: ۱۲۱۱).
غدد چربیلغتنامه دهخداغدد چربی . [ غ ُ دَ دِ چ َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) غدد چربی که در تمام سطح بدن موجودند بیشتر به داخل غلاف مو بازشده اند و به درستی میتوان آنهارا بر بسته ای از مو دانست فقط آن نواحی که فاقد مو هستند غدد چربی ندارند، مانند نوک پستان و کف دست و پا. غدد چربی غدد خوشه ای هستند