خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
چرب چرب پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
دسومت
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: دسومة] [قدیمی] dosumat چرب بودن؛ چرب شدن؛ چربی؛ چربناکی.
-
لوشانه
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] lušāne ۱. چرب و شیرین.۲. لقمۀ چرب و شیرین.۳. سخن شیرین و دلچسب.
-
تدهین
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] [قدیمی] tadhin روغنمالی کردن؛ به چیزی روغن مالیدن؛ چرب کردن.
-
ثرب
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [معرب، مٲخوذ از فارسی: چرب] [قدیمی] sarb ۱. چربی.۲. (صفت) چرب.۳. پیه شکم؛ پیه رقیقی که معده و رودهها را فرامیگیرد.
-
مسمن
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] [قدیمی] mosamman ۱. فربه؛ چاق.۲. چرب؛ پرروغن.۳. (اسم) = مسما۱
-
نخاع
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] (زیستشناسی) noxā' مادۀ چرب، نرم، و سفیدرنگ که به شکل طناب میان ستون فقرات جا دارد؛ مغز حرام؛ مغز تیره.
-
ثمین
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] [قدیمی] samin گرانبها؛ پربها؛ پرقیمت؛ قیمتی: ◻︎ چرب و شیرین و شرابات ثمین / دادش و بس جامهٴ ابریشمین (مولوی: ۷۱۰).
-
لانولین
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [فرانسوی: lanoline] (شیمی) lānolin مادهای چرب زردرنگ که از پشم گوسفند گرفته میشود و در بعضی از پمادها، کرمها، و صابونها به کار میرود.
-
استر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [فرانسوی: ester] (شیمی) 'ester مادهای چرب که از ترکیب یک الکل و یک اسید آلی بهدست میآید و در ساختن مواد منفجره و خوشبو کردن بعضی مواد به کار میرود.
-
چربنده
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) [مجاز] čarbande ۱. برتریدارنده.۲. دارای فزونی و برتری: ◻︎ به یک جو که چربنده شد سنگ خام / بدان خشکیاش چرب کردند نام (نظامی۶: ۱۰۹۷).
-
روغنی
فرهنگ فارسی عمید
(صفت نسبی، منسوب به روغن) ro[w]qani ۱. روغندار؛ چرب.۲. نانی که در خمیر آن روغن زده باشند.۳. روغنگر.
-
قو
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹غو› (زیستشناسی) qu پرندهای آبزی با گردن دراز، پاهای پردهدار، پرهای نرم و لطیف و به رنگ سفید یا سیاه، و گوشت چرب، چغل، و نامطبوع.
-
دیودار
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹دیبدار› (زیستشناسی) divdār نوعی سرو؛ درختی بسیاربلند و تناور. چوب آن چرب و تندبو. برگهایش ساده و پهن. از چوب آن دکل کشتی درست میکنند؛ صنوبر هندی.
-
بستو
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹بستک، بشتک، بستوغه› [قدیمی] bastu ۱. سبو؛ کوزۀ سفالی.۲. کوزۀ روغن: ◻︎ چو گردون با دلم تا کی کنی حرب / به بستوی تهی میکن سرم چرب (نظامی۲: ۲۷۵).
-
گلیسرین
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [فرانسوی: glycérine] (شیمی) geliserin مایعی غلیظ، بیرنگ، شیرین، و قابل اشتعال که برای چرب کردن دست و صورت و نرم نگه داشتن پوست بدن استعمال میشود که در صنایع دارویی، بهداشتی، غذایی و نظامی به کار میرود.