خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
چرب چرب پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
چرب چرب
لغتنامه دهخدا
چرب چرب . [ چ َ چ َ ] (ق مرکب ) کنایه از لطف گفتار و نازکی رفتار. کنایه از رفتار و گفتاری نرم و فریبنده ،بطور مهربانی و چاپلوسی در اظهار محبت : اندرآمد مرد با زن چرب چرب گنده پیر از خانه بیرون شد به ترب .رودکی .
-
جستوجو در متن
-
ترب
لغتنامه دهخدا
ترب . [ ت َ ] (اِ) حیلت و زباندانی . (صحاح الفرس ). مکر و حیله و زرق و تزویر و گزاف و زبان آوری . (برهان ). مکر و حیله و گزاف و تزویر. (فرهنگ جهانگیری ). حیله و مکر و فریب و تزویر و فصاحت و زبان آوری . (ناظم الاطباء). حیله و زبان آوری . (انجمن آرا) (...
-
بیرون شدن
لغتنامه دهخدا
بیرون شدن . [ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) برون شدن . خارج گشتن . خارج گردیدن . خروج . برون رفتن : اندر آمد مرد با زن چرب چرب گنده پیر از خانه بیرون شد به ترب . رودکی .ای شعیب با اهل حق از میان ایشان بیرون شو. (قصص الانبیاء ص 95). فرمان خدا چنین است که از زمی...
-
پیرزن
لغتنامه دهخدا
پیرزن . [ زَ ] (اِ مرکب ) زن سالخورده . شیخه . عجوزه . پیرزال . زن کهنسال . مقابل پیرمرد : پس ار ژاژ و خوهل آوری پیش من همت خوهل پاسخ دهد پیرزن . ابوشکور.سبک پیرزن سوی خانه [چاکر] دویدبرهنه به اندام او درمخید. ابوشکور.اندرآمد مرد با زن چرب چرب پیرزن ...
-
چربگو
لغتنامه دهخدا
چربگو. [ چ َ ] (نف مرکب ) بمعنی چرب زبان است ، که کنایه از شیرین سخن باشد. (برهان ). چرب زبان . (ناظم الاطباء). چربگوی . چرب سخن . چرب گفتار. فصیح : همان چربگو مرد شیرین گذارچنین چربی انگیخت از مغز کار. نظامی .|| چاپلوس . || فریب دهنده . (برهان ). رج...
-
پلوس
لغتنامه دهخدا
پلوس . [ پ ُ ] (اِ) مخفف چاپلوس است که فریب دادن به چرب زبانی باشد. (برهان قاطع). چرب زبانی و فریب . (فرهنگ خطی ). || (ص ) فریبنده که به چرب سخن مردم را از راه برد.
-
تدهن
لغتنامه دهخدا
تدهن . [ ت َ دَهَْ هَُ ] (ع مص ) خویش چرب کردن بروغن . (تاج المصادر بیهقی ). بروغن خویشتن چرب کردن . (زوزنی ). چرب شدن و طلا کردن روغن بر خود. (از منتهی الارب ) (از آنندراج ) (ناظم الاطباء). روغن بر خود مالیدن . (اقرب الموارد) (المنجد).
-
چبلوس
لغتنامه دهخدا
چبلوس . [ چ َ ] (ص ) مخفف چاپلوس است که چرب زبان و فریبنده باشد.(برهان ) (آنندراج ). چاپلوس . چرب زبان و فریبنده . (ناظم الاطباء). رجوع به چابلوس و چاپلوس و چپلوس شود.
-
کارنگ
لغتنامه دهخدا
کارنگ . [ رَ ] (ص ) صاحب طرب . (جهانگیری ) (برهان ) (آنندراج ). || چرب زبان . (جهانگیری ). چرب زبان و زبان آور. (برهان ) (آنندراج ). فصیح .
-
ادهان
لغتنامه دهخدا
ادهان . [ اِدْ دِ ] (ع مص ) چرب شدن . || طلا کردن روغن بر خود. (منتهی الارب ). روغن مالیدن . خویشتن را بروغن چرب کردن . (تاج المصادر بیهقی ).
-
دکة
لغتنامه دهخدا
دکة. [ دِ ک َ ] (ع اِمص ) چربش گرفتگی . (منتهی الارب ). اسم است از مصدر «ودک »، به معنی چرب شدن . (از اقرب الموارد). || (ص ) چرب و چربی دار. (ناظم الاطباء).
-
مدهن
لغتنامه دهخدا
مدهن . [ م ُ دَهَْ هَِ ] (ع ص ) چرب . چربی دار. طلاکرده به روغن .(ناظم الاطباء). || طلاکننده به روغن . چرب کننده . (فرهنگ فارسی معین ). نعت فاعلی است از تدهین .
-
ارجاح
لغتنامه دهخدا
ارجاح . [ اِ ] (ع مص ) دادن راجح و مائل کسی را. (منتهی الارب ). چرب سُختن . (زوزنی )، یعنی سنگین تر کشیدن در وزن . چرب دادن . (تاج المصادر بیهقی ). افزونی نهادن . چربانیدن .
-
بلوس
لغتنامه دهخدا
بلوس . [ ب َ ] (اِ) فریب و خدعه . (برهان ). به چرب زبانی کسی را فریفتن . (شرفنامه ٔ منیری ). || فروتنی . (برهان ). فروتنی کردن . (شرفنامه ٔ منیری ). || (ص ) شخصی که به چرب زبانی و فریبندگی مردم را از راه بیرون برد. (برهان ). فریبنده که به چرب سخنی مر...