چرتلغتنامه دهخداچرت . [ چ ُ ] (اِ)غنودگی و پینکی و حالت نیم خواب . (ناظم الاطباء). خواب کمی نشسته یا درازکشیده . (از فرهنگ نظام ). حالت آنکه او را خواب آمده ، لکن میخواهد بیدار ماند و پیاپی پلک های او بهم آید و باز گشاده شود. پی درپی چشم بر هم نهادن و باز کردن از غلبه ٔ خواب . گرانی در چشم آ
چرتفرهنگ فارسی عمیدحالت بین خواب و بیداری؛ خواب سبک؛ غنودگی؛ پینکی.⟨ چرت زدن: (مصدر لازم) [عامیانه] اندکی خوابیدن؛ به خواب کوتاه رفتن.
چرت چرتلغتنامه دهخداچرت چرت . [ چ ِ چ ِ ] (اِ صوت مرکب ) حکایت آوازِ شکستن تخمه ٔ هندوانه و خربوزه و غیره . صدائی که چون تخمه ٔ هندوانه و خربوزه با دندان شکنند، به گوش رسد.
چرت و پرتلغتنامه دهخداچرت و پرت . [ چ ِ ت ُ پ ِ / چ َ ت ُ پ َ ] (اِ مرکب ، از اتباع )پرت و پلا. سخنان یاوه و بیهوده . حرف مفت . دری وری .
چرت و پرتلغتنامه دهخداچرت وپرت . [ چ ِ ت ُ پ ِ ] (اِ مرکب ، از اتباع ) خرت وپرت . چیزی کوچک و بی مصرف . رجوع به خرت و پرت شود.
چرت چرتلغتنامه دهخداچرت چرت . [ چ ِ چ ِ ] (اِ صوت مرکب ) حکایت آوازِ شکستن تخمه ٔ هندوانه و خربوزه و غیره . صدائی که چون تخمه ٔ هندوانه و خربوزه با دندان شکنند، به گوش رسد.
چرتابلغتنامه دهخداچرتاب . [ چ ِ ] (نف مرکب ) مخفف چرکتاب . اغفر. رنگی که شوخ و چرک بر آن کمتر مشهود شود. با رنگی تیره . رنگی که غالباً جامه ٔ اطفال و افرادی را که با خاک و گل سر و کار دارند، بدان رنگ انتخاب کنند. رجوع به چرکتاب شود.
چرتقلولغتنامه دهخداچرتقلو. [ چ ِ ت َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان چهاراویماق بخش قره آغاج شهرستان مراغه که در 27هزارگزی شمال باختری قره آغاج و سه هزارگزی شمال شوسه ٔ مراغه بمیانه واقع است . کوهستانی ، معتدل و مالاریائی است و 444
چرتکهلغتنامه دهخداچرتکه . [ چ ُ ک َ / ک ِ ] (روسی ، اِ) چرتگه . آلتی برای جمع و تفریق اعداد و ارقام . از روسی چتکا ؛ آلتی مرکب از چهارچوبی مستطیل شکل که در میان دو ضلع اطول آن ده ردیف سیم نصب است و هر سیم از درون ده مهره ٔ چوبی گذشته است ، مهره های دهگانه ٔ هر
چرت بردنلغتنامه دهخداچرت بردن . [ چ ُ ب ُ دَ ] (مص مرکب ) خوابی سبک بردن کسی را. آثار خستگی و خواب نمودار شدن کسی را. || مجازاً، بمعنی غافل ماندن و غفلت کردن .
چرت زدنلغتنامه دهخداچرت زدن . [ چ ُ زَ دَ ] (مص مرکب ) بر اثر خواب آمدن پیاپی بستن و گشودن چشمها و لحظه ای به خواب رفتن و سپس بیدار شدن . چشم ها را پیاپی بر هم نهادن و باز کردن از اثر میل به خواب . حالتی چون حالت افراد بنگ زده و تریاک کشیده داشتن ، بدین ترتیب که شخص چشمها برهم نهاده دارد و گاه ب
چرت و پرت کردنلغتنامه دهخداچرت و پرت کردن . [ چ ِ ت ُ پ ِ / چ َ ت ُ پ َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) به مصارف غیرضروری تلف کردن مالی را. مبلغ بسیاری را در مصارف اندک و بیهوده صرف کردن . پولی را به مصرف بیهوده رساندن . مالی را در مصارف غیرضروری خرج کردن .
چرت و پرتلغتنامه دهخداچرت و پرت . [ چ ِ ت ُ پ ِ / چ َ ت ُ پ َ ] (اِ مرکب ، از اتباع )پرت و پلا. سخنان یاوه و بیهوده . حرف مفت . دری وری .
چرت و پرتلغتنامه دهخداچرت وپرت . [ چ ِ ت ُ پ ِ ] (اِ مرکب ، از اتباع ) خرت وپرت . چیزی کوچک و بی مصرف . رجوع به خرت و پرت شود.
چرت چرتلغتنامه دهخداچرت چرت . [ چ ِ چ ِ ] (اِ صوت مرکب ) حکایت آوازِ شکستن تخمه ٔ هندوانه و خربوزه و غیره . صدائی که چون تخمه ٔ هندوانه و خربوزه با دندان شکنند، به گوش رسد.