چرخه زدنلغتنامه دهخداچرخه زدن . [ چ َ خ َ / خ ِ زَ دَ ] (مص مرکب ) رشتن و تافتن . (ناظم الاطباء). رجوع به چرخه زن شود. || گشت زدن . پرسه زدن . بیهوده و بدون قصد راه رفتن . از سوئی به سوئی رفتن : چون روباه چرخه مزنید، هر زمان بجایی دیگر سر
چرخهلغتنامه دهخداچرخه . [ چ َ خ َ / خ ِ ] (اِ) بمعنی «چرخله » است و آن رستنی و نباتی باشد که بعربی «شکاعی » گویند، بسبب آنکه بسیار سست و ساق باریک است ، چه هرگاه کسی را بسیار ضعیف و لاغر بینند، گویند: «کانه عود شکاعی ». (برهان ) (آنندراج ). چرخله . (ناظم الاط
چرخهفرهنگ فارسی عمید۱. هرچیز شبیه چرخ.۲. چرخ دستی که زنان با آن نخ میریسند؛ چرخ کوچک پنبهریسی؛ چرخ نخریسی: ◻︎ ازآن چرخه که گرداند زن پیر / قیاس چرخ گردنده همیگیر (نظامی۲: ۱۰۲).۳. آلتی در چرخ نخریسی دستی که نخ دور آن پیچیده میشود.۴. کلاف نخ.
cycleدیکشنری انگلیسی به فارسیچرخه، سیکل، دوره، دور، چرخ، دوره گردش، یک سری داستان درباره یک موضوع، چرخه زدن، سوار دوچرخه شدن
cyclesدیکشنری انگلیسی به فارسیچرخه، سیکل، دوره، دور، چرخ، دوره گردش، یک سری داستان درباره یک موضوع، چرخه زدن، سوار دوچرخه شدن
چرخه زنلغتنامه دهخداچرخه زن . [ چ َ خ َ /خ ِ زَ ] (نف مرکب ) ریسنده ٔ ریسمان و غزال . (ناظم الاطباء). || گشت زن . پرسه زن . آنکه بیهوده و بدون قصد از سوئی بسوئی رود. رجوع به چرخه زدن شود.
دورةدیکشنری عربی به فارسیچرخه , چرخه زدن , سيکل , گرد() کردن , کامل کردن , تکميل کردن , دور زدن , مدور , گردي , منحني , دايره وار , عدد صحيح , مبلغ زياد , فرفره , چرخش (بدور خود) , چرخيدن , ريسيدن , رشتن , تنيدن , به درازاکشاندن , چرخاندن
چرخهلغتنامه دهخداچرخه . [ چ َ خ َ / خ ِ ] (اِ) بمعنی «چرخله » است و آن رستنی و نباتی باشد که بعربی «شکاعی » گویند، بسبب آنکه بسیار سست و ساق باریک است ، چه هرگاه کسی را بسیار ضعیف و لاغر بینند، گویند: «کانه عود شکاعی ». (برهان ) (آنندراج ). چرخله . (ناظم الاط
چرخهفرهنگ فارسی عمید۱. هرچیز شبیه چرخ.۲. چرخ دستی که زنان با آن نخ میریسند؛ چرخ کوچک پنبهریسی؛ چرخ نخریسی: ◻︎ ازآن چرخه که گرداند زن پیر / قیاس چرخ گردنده همیگیر (نظامی۲: ۱۰۲).۳. آلتی در چرخ نخریسی دستی که نخ دور آن پیچیده میشود.۴. کلاف نخ.
دوچرخهلغتنامه دهخدادوچرخه . [ دُ چ َ خ َ / خ ِ ] (اِ مرکب ) (مرکب از دو + چرخ + نسبت و اتصاف )، ترجمه ٔ درست از فرانسوی بیسیکلت وسیله ٔ نقلیه دارای دو چرخ لاستیکی که به وسیله ٔ دو رکاب بر اثر فشار پاها به حرکت درآید.(از ذیل برهان چ معین ). وسیله ٔ سواری است که
چهارچرخهلغتنامه دهخداچهارچرخه . [ چ َ / چ ِ چ َ خ َ / خ ِ ] (ص نسبی مرکب ) آنچه دارای چهار چرخ باشد. || (اِ مرکب ) نوعی گاری که دارای چهارچرخ است . رجوع به چارچرخه شود.
چارچرخهلغتنامه دهخداچارچرخه . [ چ َ خ َ / خ ِ ] (اِ مرکب ) نوعی گاری است که دارای چهار چرخ است . رجوع به گاری شود.
چرخهلغتنامه دهخداچرخه . [ چ َ خ َ / خ ِ ] (اِ) بمعنی «چرخله » است و آن رستنی و نباتی باشد که بعربی «شکاعی » گویند، بسبب آنکه بسیار سست و ساق باریک است ، چه هرگاه کسی را بسیار ضعیف و لاغر بینند، گویند: «کانه عود شکاعی ». (برهان ) (آنندراج ). چرخله . (ناظم الاط
سه چرخهلغتنامه دهخداسه چرخه . [ س ِ چ َ خ َ / خ ِ ] (اِ مرکب ) وسیله ٔ نقلیه ای که با سه چرخ حرکت کند. حرکت آن یا به وسیله ٔ نیروی موتور یا گردانیدن اهرمی که با واسطه ٔ زنجیری چرخها را بحرکت درمی آورد، صورت میگیرد. (فرهنگ فارسی معین ).