شیبانیدنلغتنامه دهخداشیبانیدن . [ دَ ] (مص ) متعدی شیبیدن . (حاشیه ٔ برهان چ معین ). آرد گندم و امثال آنرا در آب و غیره آمیختن و بر هم زدن . (برهان ) (آنندراج ). مخلوط و آمیخته کردن . (ناظم الاطباء). || لرزانیدن . (برهان )(از ناظم الاطباء) (آنندراج ). رجوع به شیبیدن شود.
چسباندنفرهنگ فارسی عمید۱. وصل کردن و پیوند کردن دو چیز بهوسیلۀ مادهای چسبناک.۲. نسبت دادن اتهامی به کسی.۳. خود را به کسی علاقمند یا وابسته نشان دادن.
شیبانیدنفرهنگ فارسی عمید۱. لرزانیدن.۲. فریفته ساختن.۳. آشفته کردن؛ درهم کردن.۴. مخلوط کردن آرد با آب؛ خمیر کردن.
الزازلغتنامه دهخداالزاز. [ اِ ] (ع مص ) چسبانیدن . (منتهی الارب ). بستن و استوار کردن چیزی و چسبانیدن آن . (از اقرب الموارد).
برچسبانیدنلغتنامه دهخدابرچسبانیدن . [ ب َچ َ دَ ] (مص مرکب ) الصاق . الاقة. نظم . الساق . تلییط.(منتهی الارب ). رجوع به هریک از این مترادفات شود.