سماجتلغتنامه دهخداسماجت . [ س ِ ج َ ] (ع مص ) نازیبا شدن . (تاج المصادر بیهقی ). || (اِمص ) زشتی و عیب ناکی . (غیاث ). معیوبی . (ناظم الاطباء) : و کلمات و مقدمات او را در لباس سماجت و تقبیح عرض داده . (سندبادنامه ص 113). مگر ملک هند را
سماجتدیکشنری فارسی به انگلیسیassertiveness, importunity, insistence, persistence, pertinacity, pushiness
سماجتفرهنگ فارسی معین(سَ جَ) [ ع . سماجة ] 1 - (مص ل .) زشت شدن . 2 - (اِمص .) زشتی ، بی شرمی . 3 - در فارسی : پافشاری ، یکدندگی .
نفاغلغتنامه دهخدانفاغ . [ ن ِ ] (اِ) قحف . (لغت فرس اسدی ). قدحی که از آن شراب خورند. (فرهنگ خطی ) (سروری ). قدح بزرگی باشد که با آن شراب خورند. (جهانگیری ) (از برهان قاطع). قدح بزرگ . (غیاث اللغات ). قدحی بلند که باآن شراب خورند. (انجمن آرا). قدح بزرگی که بدان شراب خورند ویژه قدحی که از کاسه
نوبرلغتنامه دهخدانوبر. [ ن َ / نُو ب َ ](ص مرکب ، اِ مرکب ) نوبرآمده . (جهانگیری ) (از برهان قاطع). نورس . (انجمن آرا).هر گیاه و نبات پیش رس که نو برآمده باشد. (ناظم الاطباء). گیاه و درخت نورس که تازه دمیده و بالیده باشد. تازه سال . نودمیده . نوشکفته . نوبالی
خیرهلغتنامه دهخداخیره . [ رَ / رِ ] (ص ) بدخواه . بداندیش . نابکار. (ناظم الاطباء). ستمگر. آزاردهنده : ای گمره خیره چون گرفتی گمراهتری دلیل و رهبر. ناصرخسرو. || سرکش . لجوج . بی پروا. جنگجو. غضب آل