خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
چشم انداز پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
چشم انداز
/če(a)šm[']andāz/
معنی
۱. مساحتی از صحرا یا دامنۀ کوه که چشم همۀ آن را ببیند.
۲. منظره؛ دورنما؛ چشمافکن.
۳. منظرۀ وسیع باصفا.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
bird's-eye view, landscape, outlook, panorama, perspective, scene, scenery, scenic, spectacle, view, vista
-
جستوجوی دقیق
-
چشم انداز
لغتنامه دهخدا
چشم انداز. [ چ َ / چ ِ اَ ] (اِمرکب ) منظر و مد بصر. (ناظم الاطباء). منظره ٔ وسیع باصفا. (فرهنگ نظام ). چشم افکن . منظره . دورنما. رجوع به چشم افکن شود. || نگاه . (ناظم الاطباء).
-
چشم انداز
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت مفعولی) če(a)šm[']andāz ۱. مساحتی از صحرا یا دامنۀ کوه که چشم همۀ آن را ببیند.۲. منظره؛ دورنما؛ چشمافکن.۳. منظرۀ وسیع باصفا.
-
چشم انداز
فرهنگ فارسی معین
( ~. اَ) (اِمر.) دورنما، منظره .
-
چشم انداز
دیکشنری فارسی به انگلیسی
bird's-eye view, landscape, outlook, panorama, perspective, scene, scenery, scenic, spectacle, view, vista
-
چشم انداز
دیکشنری فارسی به عربی
طل عليه , فرصة , مراقبة , مشهد , منظر , منظر طبيعي , منظور , وجهة النظر
-
واژههای مشابه
-
چشم پوشي
مهندسی شیمی
Overlooked
-
ورم چشم
پرستاری
conjunctivitis
-
چشم بین (چشم پزشکی)
دیکشنری فارسی به انگلیسی
ophthalmoscope
-
تاری چشم (چشم پزشکی)
دیکشنری فارسی به انگلیسی
film
-
خارش چشم
لغتنامه دهخدا
خارش چشم . [ رِ ش ِ چ َ / چ ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) خارشی است که در چشم عارض میشود. ساهِک . (منتهی الارب ).
-
خشک چشم
لغتنامه دهخدا
خشک چشم . [ خ ُ چ َ / چ ِ ] (ص مرکب ) مردم بیحسی که از چشمش اشک جاری نمیشود. (ناظم الاطباء). مردم بی عاطفه ای که در مقابل حوادث عاطفی بهیجان نمی افتد.
-
چراغ چشم
لغتنامه دهخدا
چراغ چشم . [ چ َ /چ ِ غ ِ چ َ / چ ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کنایه از فرزند است . (برهان ). کنایه از فرزند محبوب و عزیز. (انجمن آرا) (آنندراج ). نظیر «قرةالعین » در عربی . (حاشیه ٔ برهان چ معین ). فرزند. (ناظم الاطباء) (مجموعه ٔ مترادفات ص 286). مر...
-
خانه ٔ چشم
لغتنامه دهخدا
خانه ٔ چشم . [ ن َ / ن ِ ی ِ چ َ / چ ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) چشم خانه . حدقه ٔ چشم . لخج . (منتهی الارب ) : کی دگر از خانه ٔ چشمم قدم بیرون نهی ز استانت بردم آنجا خاک دامنگیر را. کلیم (از آنندراج ).پیام دیده ام ای اشک تر بخواب رسان بیا و خانه ٔ ...
-
خیم چشم
لغتنامه دهخدا
خیم چشم . [ م ِ چ َ / چ ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) قی چشم . ریم چشم . کثافت دور چشم برنشسته . (یادداشت مؤلف ).