خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
چشم انداز پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
چشم انداز
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت مفعولی) če(a)šm[']andāz ۱. مساحتی از صحرا یا دامنۀ کوه که چشم همۀ آن را ببیند.۲. منظره؛ دورنما؛ چشمافکن.۳. منظرۀ وسیع باصفا.
-
واژههای مشابه
-
یک چشم
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) yekče(a)šm ۱. ویژگی کسی که یکچشم داشته باشد و چشم دیگرش کور و نابینا باشد.۲. [مجاز] ظاهربین و کوتاهنظر.۳. [مجاز] منافق.
-
هم چشم
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [قدیمی، مجاز] hamče(a)šm کسی که با دیگری در کاری رقابت کند؛ رقیب؛ حریف.
-
پاک چشم
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) ‹چشمپاک› [مجاز] pākče(a)šm آنکه از روی شهوت به نامحرم نظر نکند.
-
پوشیده چشم
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی، مجاز] pušideče(a)šm نابینا؛ کور.
-
پیچیده چشم
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) pičideče(a)šm کسی که چشم پیچیده دارد و سیاهی چشمش در جای اصلی خود نیست.
-
ستاره چشم
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی، مجاز] setāreče(a)šm دارای چشمهای روشن و درخشان.
-
بادام چشم
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] bādāče(a)šm آنکه چشمانی شبیه بادام دارد: ◻︎ در هیچ بوستان چو تو سروی نیامدهست / بادامچشم و پستهدهان و شکرسخن (سعدی۲: ۵۳۷).
-
تنگ چشم
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) tangče(a)šm ۱. دارای چشمان کوچک و تنگ.۲. [مجاز] بخیل؛ ممسک؛ خسیس؛ نظرتنگ.۳. [مجاز] حریص؛ طمعکار.
-
فراخ چشم
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] farāxče(a)šm ویژگی آنکه چشمان بزرگ و گشاده دارد.
-
غزال چشم
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی. فارسی] [مجاز] qazālče(a)šm ویژگی آنکه چشمان زیبا مانند چشم غزال دارد.
-
تاریک چشم
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] tārikče(a)šm کسی که بینایی چشمش کم باشد؛ نابینا.
-
چشم آغیل
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹چشمآغل، چشماغل، چشمآغول› [قدیمی] če(a)šm[']āqil نگاه از گوشۀ چشم از روی خشم و غضب؛ نگاه غضبآلود؛ چشمآلوس؛ چشمغله؛ چشمغره: ◻︎ نرمک او را یکی سلام زدم / کرد زی من نگه به چشمآغیل (حکاک: شاعران بیدیوان: ۲۸۷).
-
چشم آلوس
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] če(a)šm[']ālus =چشمآغیل