چغریدنلغتنامه دهخداچغریدن . [ چ َ دَ ] (مص ) بمعنی التفات کردن باشد. (برهان ). التفات کردن . (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || بمعنی ترسیدن و واهمه نمودن هم آمده است . (برهان ). ترسیدن . (آنندراج ) (فرهنگ نظام ) (شرفنامه ٔ منیری ). ترسیدن و واهمه نمودن . (ناظم الاطباء). چغزیدن . بیمناک شدن . و رجوع
غریدنفرهنگ فارسی عمیدآواز ترسناک و مهیب برآوردن: ◻︎ به غول سیه بانگ برزد خروس / درآمد به غریدن آواز کوس (نظامی۵: ۷۹۳).
غریدنلغتنامه دهخداغریدن . [ غ ُرْ ری دَ ] (مص ) آواز بلند کردن و فریاد زدن . با ثانی مشدد هم گفته اند. (برهان قاطع) (آنندراج ). آواز بلند کردن رعد و حیوانات درنده چون شیر و پلنگ . (آنندراج ). آواز بلند برداشتن . (فرهنگ خطی نسخه ٔ کتابخانه ٔ لغت نامه ). به معنی خروشیدن بود و آن آوازی است به هیب
چغرندهلغتنامه دهخداچغرنده . [ چ َ رَ دَ / دِ ] (نف ) ترسنده و ترسان و هراسان و جبان . (ناظم الاطباء). و رجوع به چغر و چغریدن شود.
چغزیدنلغتنامه دهخداچغزیدن . [ چ َ دَ ] (مص ) بمعنی ناله و زاری کردن باشد. (برهان ). بمعنی ناله و زاری . (انجمن آرا) (آنندراج ). زاری و ناله کردن . (ناظم الاطباء). آه و ناله کردن . گریه و ندبه کردن . در چغزیدن هم آمده : در فنا جلوه شود فایده ٔ هستیهاپس نباید ز بلا
چغریدهلغتنامه دهخداچغریده . [ چ َ دَ / دِ ] (ن مف ) بمعنی ترسیده وواهمه کرده و بیم برده باشد. (برهان ). ترسیده . (آنندراج ). ترسیده و بیم کرده و واهمه نموده . (ناظم الاطباء).جغزیده . و رجوع به چغریدن و چغزیده شود. || به معنی التفات کرده هم آمده است . (برهان ).
چغرلغتنامه دهخداچغر. [ چ َ ] (اِ) التفات نمودن و پرسیدن احوال کسی . (برهان ). التفات نمودن . (آنندراج ) (شرفنامه ٔ منیری ). التفات و پرسش احوال . (ناظم الاطباء). || بمعنی ترس و بیم و ترسیدن . (برهان ). ترسیدن . (آنندراج ) (شرفنامه ٔ منیری ). ترس . (رشیدی ). ترس و بیم . (ناظم الاطباء). و رجوع
چغزیدهلغتنامه دهخداچغزیده . [ چ َ دَ / دِ ] (ن مف ) بمعنی ترسیده و واهمه کرده و بیم برده باشد. (برهان ). و رجوع به چغزیدن و چغریدن شود. ناله و زاری کرده : چند گردیده چو دولاب در این بحر عذاب سرفرو برده و چغزیده چو بوتیمارید.