چفتلغتنامه دهخداچفت . [ چ َ ] (اِ)چوب بندی باشد که تاک انگور و بیاره ٔ کدو و امثال آن را بر بالای آن اندازند. (برهان ) (ناظم الاطباء). || تاک و «مو» و درخت انگوری که شاخه های آن را از روی خاک تا سر دیوار باغ بالا برده به میخی که بر دیوار کوبیده اند می بندند یا سنگی بر سر شاخه ها بسته از آن س
چفتلغتنامه دهخداچفت . [ چ ِ ] (اِ) زنجیر در خانه را گویند. (برهان ). زنجیر در که بسته شود. (انجمن آرا) (آنندراج ). زنجیر در را گویند. (جهانگیری ). زنجیر در خانه . (ناظم الاطباء). مقابل رزه . حلقه ای که بر چارچوب در نصب کنند و زنجیر در را بر آن حلقه استوار سازند و چون بخواهند در را مقفل سازند
چفتلغتنامه دهخداچفت . [ چ ُ ] (ص ) تنگ و چسبان باشد که نقیض فراخ و گشاد است . (برهان ).تنگ و چسبان که چست نیز گویند. (انجمن آرا) (آنندراج ). جامه ٔ تنگ و چسبان را گویند و آن را چست نیز خوانند. (جهانگیری ). ضد گشاد و فراخ . (ناظم الاطباء). سفت و تنگ و چسبان . (ناظم الاطباء). چِفت (به لهجه ٔ ا
چفتفرهنگ فارسی عمید۱. چوببندی زیر درخت؛ چوببستی که شاخههای تاک، کدو، و امثال آنها را روی آن میخوابانند؛ دارمو؛ جفت.۲. ‹چفته› سقف خمیده و طاقمانند؛ سقف گنبدی؛ طاق.
چفتفرهنگ فارسی عمید۱. حلقه و زنجیر در؛ زنجیر در خانه؛ قلاب پشت در؛ زرفین.۲. (قید) [مجاز] سفتومحکم.⟨ چفت کردن: (مصدر متعدی)۱. بستن در خانه.۲. وصل کردن چیزی به چیز دیگر.
فت فت کردنلغتنامه دهخدافت فت کردن . [ ف ِ ف ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) آهسته و بشتاب چیزی را به کسی گفتن و غالباً با نیتی بد. (یادداشت بخط مؤلف ). پت پت یا پچ پچ کردن . نجوی .
چفتانلغتنامه دهخداچفتان . [ ] (اِخ ) مؤلف مرآت البلدان نویسد: «آبادیی است متعلق به طارم ». (از مرآت البلدان ج 4 ص 251).
چفتکلغتنامه دهخداچفتک . [ چ َ / چ ُ ت َ ] (اِ) نام مرغی است درازگردن که پیوسته در کنار آب نشیند و او را «کاروانک » نیزگویند و با چرغ و باز شکارش کنند. (برهان ). مرغی است درازگردن که در کنار آبها نشیند و باز شکارش کند. (انجمن آرا) (آنندراج ). پرنده ای است که ا
چفتگیلغتنامه دهخداچفتگی . [ چ َ / چ ِ ت َ / ت ِ ] (حامص ) خم زلف و چوب و غیره . (فرهنگ اسدی چ اقبال در لغت خم ص 344). خمیدگی . انحناء : همیشه تا که زنخدان و زلف دوس
چفت فلکلغتنامه دهخداچفت فلک . [ چ َ ت ِ ف َ ل َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) گنبد آسمانی . (ناظم الاطباء). و رجوع به چفت شود.
چفت کردنلغتنامه دهخداچفت کردن . [ چ ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) در را با زنجیر بستن . (ناظم الاطباء). و رجوع به چفت شود. || محکم کردن و سفت کردن (در تداول روستائیان خراسان ). || کنایه از خموش شدن و پرگوئی نکردن و حرف مفت نزدن . (در تداول روستائیان فیض آباد محولات بخش تربت حیدریه ).
چفته بالالغتنامه دهخداچفته بالا. [ چ َ ت َ / ت ِ ] (ص مرکب ) خمیده قد. کوژپشت . آنکه قامتی خمیده دارد. چفته پشت . چفته پیکر. چفته شکل : چفته بالا و خسته رخسارندکوفته مغز و سوخته جانند. مسعودسعد.رجوع به
چفت کلادیزآبادلغتنامه دهخداچفت کلادیزآباد. [ چ َ ت ِ ک َ ] (اِخ ) دهی از دهستان بالاتجن بخش مرکزی شهرستان شاهی که در 5 هزار و پانصدگزی جنوب باختری شاهی و 3 هزارگزی باختر راه شوسه ٔ شاهی به تهران واقع است دشت و معتدل است و <span class="
چفته بندیلغتنامه دهخداچفته بندی . [ چ َ ت َ / ت ِ ب َ ] (حامص مرکب ،اِ مرکب ) چفت و چفته . داربست مو. داربست . چفته بند. وادیج . واییج .و رجوع به چفت و چفته و چفته بند شود.