چقماقیلغتنامه دهخداچقماقی . [ چ َ ] (ص نسبی ) منسوب به چقماق . (ناظم الاطباء). آن کس که چقماق میزند یا چقماق دارد. و رجوع به چقماق شود. || (اِ) طعن و سرزنش . (آنندراج ). دشنام و سرزنش . || نوعی از تفنگ که دارای سنگ و چقماق است . (ناظم الاطباء). تفنگ چقماقی . تفنگ چخماقی . و رجوع به چخماق شود.<b
کمکیدیکشنری فارسی به انگلیسیancillary, auxiliary, contributory, relief, standby, subsidiary, supplementary
خط کمکیauxiliary laneواژههای مصوب فرهنگستانخط عبور جانبی که ورودیها و خروجیهای بزرگراه را از جادۀ اصلی جدا میکند
درخت کمکیdummy 1واژههای مصوب فرهنگستاندرختی که از آن برای کمک به بر پا کردن دکل درختی در داربَری استفاده میشود
چقماقلغتنامه دهخداچقماق . [ چ َ ] (ترکی ، اِ) بمعنی چخماق است که آتشزنه باشد. (برهان ). آهنی که بر سنگ زده آتش برآورند. (آنندراج ) (غیاث ). آتشزنه و چخماق . (ناظم الاطباء). چخماق . سنگ چخماق . چقمق . و رجوع به چخماخ و چخماق و آتشزنه شود. || طعنه و سرزنش . (آنندراج ). و رجوع به چقماچی و چقماقی
سنگ آتشلغتنامه دهخداسنگ آتش . [ س َ گ ِ ت َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) حجرالنار.اگر زنی دشوار زاید بر ران او بندند زاییدن بر او آسان گردد. (برهان ). سنگی که از آن آتش به چقماق برآرند و آنرا به عربی حجرالنار خوانند چه در این سنگ نسبت به سنگهای دیگر آتش بیشتر میباشد. (آنندراج ). سنگ چخماق . (یاددا