خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
چل پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
چل
/čal/
معنی
= چلیدن
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
۱. ابله، احمق، خل، کانا، کمعقل، نادان ≠ عاقل، زیرک
۲. دیوانه، مجنون
۳. چهل
۴. اسب ساقسفید
فعل
بن گذشته: چلاند
بن حال: چل
دیکشنری
crazy, lunatic, penis, phallus
-
جستوجوی دقیق
-
چل
لغتنامه دهخدا
چل . [ چ َ ] (اِ) بندی باشد که از چوب و علف و سنگ و گل و خاک در پیش رودخانه و جوی ببندند. (برهان ) (از جهانگیری ). بندی که از چوب و کاه و سنگ و علف در پیش رودخانه و جوی ببندند و « ورغ » گویند. (انجمن آرا) (آنندراج ) (از رشیدی ). بندروغ و بندی که از چ...
-
چل
لغتنامه دهخدا
چل . [ چ َ ] (فعل امر) امر به رفتن ، یعنی برو و بهندی نیز همین معنی دارد. (برهان ). امر از رفتن بود. (جهانگیری ). امر از چلیدن یعنی رفتن و به زبان هندی به همان معنی استعمال شود. (انجمن آرا) (آنندراج ). امر از چلیدن به معنی رفتن و این مشترک است در فار...
-
چل
لغتنامه دهخدا
چل . [ چ ِ ] (اِ) در لهجه ٔ قزوین ، چوبها و نخی که در فاصله ٔ دو چرخ پنبه ریسی است . || در تداول روستائیان فیض آباد محولات بخش تربت حیدریه ، به غربال بزرگی اطلاق شود که سوراخهای فراخ دارد و بیشتر در پاک کردن گندم یا جو از کاه و خاشاک به کار رود.
-
چل
لغتنامه دهخدا
چل . [ چ ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان بلده بخش نور شهرستان آمل که در 8 هزارگزی جنوب خاوری بلده واقع است . کوهستانی و سردسیر است و 300 تن سکنه دارد. آبش از چشمه سار. محصولش غلات و لبنیات . شغل اهالی زراعت و گله داری و راهش مالرو است . اغلب سکنه ٔ این ...
-
چل
لغتنامه دهخدا
چل . [ چ ِ ] (ص ) اسبی است که دست راست و پای چپ او سفید باشد. (برهان ). اسبی بود که دست راست و پای چپ آن سفید باشد و آن را اشکل و اشکیل نیز نامند. (جهانگیری ) (رشیدی ). اسبی که دست راست و پای چپ او سفید باشدو آن را اشکیل خوانند. (انجمن آرا) (آنندراج ...
-
چل
لغتنامه دهخدا
چل . [ چ ِ ] (ص ) مردم کم عقل و نادان و احمق و گول . (برهان ) (از ناظم الاطباء). بی عقل و احمق و گول . (جهانگیری ) (از رشیدی ). احمق و خفیف العقل . (انجمن آرا) (آنندراج ). احمق . (غیاث ). دیوانه . خُل . خلک . سبک مغز. سفیه . کودن .
-
چل
لغتنامه دهخدا
چل . [ چ ِ ] (عدد، ص ، اِ) مخفف چهل هم هست که به عربی اربعین خوانند. (برهان ). مخفف چهل . (از جهانگیری ) (از رشیدی ) (ازانجمن آرا) (از آنندراج ). مخفف چهل که عدد معروف است . (غیاث ). تعیین عددی به معنی چهل . (ناظم الاطباء). مخفف چهل که در شمار از سلس...
-
چل
لغتنامه دهخدا
چل . [ چ ُ ] (اِ) آلت تناسل را گویند. (برهان )(از جهانگیری ). آلت تناسل که چول نیز گویند. (رشیدی ). آلت تناسل را گویند وچُر نیز گفته اند. (انجمن آرا) (آنندراج ). آلت تناسل و نره . (ناظم الاطباء). آلت تناسل پسران خردسال (در اصطلاح روستائیان فیض آباد م...
-
چل
لغتنامه دهخدا
چل . [ چ ُ ] (اِخ ) دهی است از دهستان پشتکوه بخش اردل شهرستان شهرکرد که در 32 هزارگزی شمال باختری اردل واقع است . جلگه است و جنگل بلوط دارد. آبش از چشمه و رودخانه ٔ محلی . محصولش غلات دیمی و آبی . شغل اهالی زراعت ، صنایع دستی زنان بافتن قالی و گلیم و...
-
چل
لغتنامه دهخدا
چل . [ چ ُ ] (اِخ ) دهی است از دهستان میرزاوند بخش الوار گرمسیری شهرستان خرم آباد که در 42 هزارگزی شمال خاوری راه شوسه ٔ خرم آباد به اندیمشک واقع است . کوهستانی و گرمسیر است و 273 تن سکنه دارد. آبش از چشمه ٔ چل . محصولش غلات و لبنیات . شغل اهالی زراع...
-
چل
واژگان مترادف و متضاد
۱. ابله، احمق، خل، کانا، کمعقل، نادان ≠ عاقل، زیرک ۲. دیوانه، مجنون ۳. چهل ۴. اسب ساقسفید
-
چل
فرهنگ فارسی عمید
(بن مضارعِ چلیدن) čal = چلیدن
-
چل
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] čal ۱. بند؛ سد.۲. بندی از چوب یا سنگ و خاک که جلوی آب میبندند.
-
چل
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [مخففِ چهل] čel =چهل: ◻︎ بهصورت آدمی شد قطرۀ آب / که چلروزش قرار اندر رحم ماند ـ و گر چلساله را عقل و ادب نیست / به تحقیقش نشاید آدمی خواند (سعدی: ۱۵۹)
-
چل
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عامیانه] čel کمعقل؛ احمق؛ کودن؛ نادان؛ گول.