چنانچونلغتنامه دهخداچنانچون . [ چ ُ / چ ِ ] (حرف ربط مرکب ، ق مرکب ) چنانکه . همچنانکه . بمانند. مثل . (آنندراج ) : رفیقا چند گویی کو نشاطت بنگریزد کس از گرم آفروشه مرا امروز توبه سود داردچنانچون دردمندان را شنوشه . <p
نونونلغتنامه دهخدانونون . [ ] (اِخ ) شهری است [ به هندوستان ] و گویند که اندر وی بیش از سیصد هزار بت است و اندر او روسپی خانه های بسیار است . (حدودالعالم ، از یادداشت مؤلف ).
ننگینلغتنامه دهخداننگین . [ ن َ ] (ص نسبی ) معیوب . زشت . (غیاث اللغات ) (از برهان قاطع) (از جهانگیری ) (ناظم الاطباء). عیب دار.(برهان قاطع) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) : هست پاک و حلال و رنگین روی نه حرام و پلید و ننگین روی . سنائی .
ننگیندیکشنری فارسی به انگلیسیdisgraceful, dishonorable, ignoble, infamous, inglorious, opprobrious, scandalous, shameful, stigmatic
جوزهلغتنامه دهخداجوزه . [ زَ / زِ ] (اِ) جوجه . جوژه : تا سحر هر شب چنانچون می طپم جوزه ٔ زنده طپد بر بابزن . آغاجی .رجوع به جوجه شود. || غوزه ؛ کشکله . جوزه ٔ پنبه بود که از او پنبه بیرون کنند. گو
ساز و رسملغتنامه دهخداساز و رسم . [ زُ رَ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) ساز و آئین . ساز و نهاد. راه و رسم .رسم و راه . ساز و سامان . ساز و پیرایه : پراکند کافور برخویشتن چنانچون بود ساز و رسم کفن . فردوسی .رجوع به ساز شود.
گمانیدنلغتنامه دهخداگمانیدن . [ گ ُ دَ ] (مص ) گمان کردن . اعتقاد داشتن . اندیشیدن . باور کردن : سپاهی که سگسار خوانندشان پلنگان جنگی گمانندشان . فردوسی .همانا گماند که من کودکم به دانش چنانچون بسال اندکم . ا
فرودآوریدنلغتنامه دهخدافرودآوریدن . [ ف ُ وَ دَ ] (مص مرکب ) فرودآوردن . منزل دادن : زدیبا سراپرده ای برکشیدسپه را به منزل فرودآورید. فردوسی .بدین گونه تا شهر همدان رسیدبجایی که لشکر فرودآورید. فردوسی .ب
چنانفرهنگ فارسی عمیدآنطور؛ آنسان؛ آنگونه؛ مانند آن؛ چونان.⟨ چنانچون: (حرف اضافه) ‹چنانچون› [قدیمی]۱. مانندِ؛ مثلِ.۲. (حرف) همانگونهکه؛ همانسانکه: ◻︎ بهسان آتش تیز است عشقش / چنانچون دوزخش همرنگ آذر (دقیقی: ۱۰۰).⟨ چنانچه: (حرف) ‹چون آنچه›۱. آنطور؛ آنسان؛ بهطوریکه.<br