چنبروارلغتنامه دهخداچنبروار. [ چَم ْ ب َ ] (ص مرکب ) حلقه وار. خمیده و منحنی . کمانی : بوسه خواهم داد ویحک بند پندآموز رالاجرم زین بند چنبروار شد بالای من . خاقانی .رجوع به چنبر شود.
میدان توکامکtokamak fieldواژههای مصوب فرهنگستانمیدان مغناطیسی محصورکنندۀ پلاسما که از ترکیب میدانهای چنبروار و قطبیوار حاصل میشود
پندآموزلغتنامه دهخداپندآموز. [ پ َ ] (نف مرکب ) آموزنده ٔ پند. ناصح . واعظ. اندرزگوی . || موجب عبرت . عبرت افزا. موجب انتباه : بوسه خواهم داد ویحک بند پندآموز را (؟)لاجرم زین بند چنبروار شد بالای من .خاقانی .
ویحکلغتنامه دهخداویحک . [ وَ ح َ] (ع صوت مرکب ) (از: ویح ، کلمه ٔ ترحم + «ک » خطاب ) این کلمه بیشتر در مقام ترحم گفته میشود : گفت ویحک چه کس توانی بوداین چنین خاکسار و خون آلود. نظامی . || به معنی ویل نیز آید. ای وای بر تو. || و در
چفتهلغتنامه دهخداچفته . [ چ َ ت َ / ت ِ ] (اِ) سر گوسفند را گویند. (برهان ). سر گوسفند. (جهانگیری ). سر گوسپند. (رشیدی ) (ناظم الاطباء). چفده . (ناظم الاطباء). || (ص ) خمیده و دوتا و کژ بود. (فرهنگ اسدی چ اقبال ص 486). خیده و
لاجرملغتنامه دهخدالاجرم . [ ج َ رَ / ج ُ / ج َ / ج َ رُ / ج َ رِ ] (ع ق مرکب ) (از: لا + جرم ) به معنی لاُبدّ. لامحاله . (منتهی الارب ). لاشک . ناچار. ناگزیر.