چنبر زدنلغتنامه دهخداچنبر زدن .[ چَم ْ ب َ زَ دَ ] (مص مرکب ) حلقه زدن : درون دریا مد آمدی به روز دو بارچنانکه چرخ زدی اندر آب او چنبر. فرخی .زین دو سه چنبر که بر افلاک زدهفت گره بر کمر خاک زد. نظامی .
ژنبرلغتنامه دهخداژنبر. [ ژَم ْ ب َ ] (اِ) سبدی که بدان خس و خاشاک و خاکروبه بردارند. (آنندراج ). رجوع به زنبر شود.
ینبرلغتنامه دهخداینبر. [ یَم ْ ب َ ] (اِ) ونبر. بی بُن . بادامک . (یادداشت مؤلف ). و رجوع به بادامک شود.
نبرلغتنامه دهخدانبر. [ ن َ ] (ع مص ) به زبان گرفتن و به سخن بر کسی غالب آمدن . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (از معجم متن اللغة) (از ناظم الاطباء). || همزه کردن حروف را. (منتخب اللغات ) به همزه کردن حرف را. (صراح ). همزه کردن حرف را. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب
نبرلغتنامه دهخدانبر. [ ن ِ ] (ع اِ) کنه و کرمی است که پوست شتر به رفتن آن آماسد و آبله ناک گردد، یا نوعی از مگس ، یا نوعی از دد. (منتهی الارب ) (از آنندراج ) (از اقرب الموارد). چیزی است که برشتر برود، پوست شتر برآماهد [ = برآماسد ] . (السامی ). کنه و کرمکی که چون بر تن شتر حرکت کند پوست وی ب
چنبرک زدنلغتنامه دهخداچنبرک زدن . [ چَم ْ ب َ رَ زَ دَ ] (مص مرکب ) چنبرزدن . چنبره زدن . چنبرک کردن . حلقه زدن . خمیده شدن . و رجوع به چنبرک کردن و چنبر زدن و چنبره زدن شود.
چنبره زدنلغتنامه دهخداچنبره زدن . [ چَم ْ ب َ رَ / رِ زَ دَ ] (مص مرکب ) چنبر زدن . حلقه های خرد یا بزرگ دایره ای شکل زدن . چنانکه مار آن هنگام که در جایی آرام و قرار گیرد بدانگونه گرد خود حلقه زند. و رجوع به چنبر و چنبر زدن شود.
چنبرفرهنگ فارسی عمید۱. محیط دایره.۲. حلقه؛ هر چیز دایرهمانند.۳. (زیستشناسی) دو استخوان در دو طرف بالای سینه که بهصورت افقی بین جناغ سینه و استخوان کتف قرار دارد؛ ترقوه.۴. (موسیقی) حلقۀ چوبی دایره یا دف که روی آن پوست میکشند.۵. (موسیقی) [قدیمی] بحر دوازدهم از اصول هفتگانۀ موسیقی.⟨
چنبرفرهنگ فارسی عمید۱. محیط دایره.۲. حلقه؛ هر چیز دایرهمانند.۳. (زیستشناسی) دو استخوان در دو طرف بالای سینه که بهصورت افقی بین جناغ سینه و استخوان کتف قرار دارد؛ ترقوه.۴. (موسیقی) حلقۀ چوبی دایره یا دف که روی آن پوست میکشند.۵. (موسیقی) [قدیمی] بحر دوازدهم از اصول هفتگانۀ موسیقی.⟨
چنبرلغتنامه دهخداچنبر. [ چَم ْ ب َ ] (اِ) محیط دایره را گویند مطلقاً اعم از چنبر دف و چنبر گردن و افلاک و غیره . (برهان ). دایره ٔ دف و غربال و هرچه گرد و میان تهی باشد. (از رشیدی ). محیط دایره را گویند مطلقاً چه چنبر دف باشد، چه چنبر افلاک و چه غیر از اینها. (از انجمن آرا) (آنندراج ). دایره
چنبرفرهنگ فارسی عمید۱. محیط دایره.۲. حلقه؛ هر چیز دایرهمانند.۳. (زیستشناسی) دو استخوان در دو طرف بالای سینه که بهصورت افقی بین جناغ سینه و استخوان کتف قرار دارد؛ ترقوه.۴. (موسیقی) حلقۀ چوبی دایره یا دف که روی آن پوست میکشند.۵. (موسیقی) [قدیمی] بحر دوازدهم از اصول هفتگانۀ موسیقی.⟨
چنبرلغتنامه دهخداچنبر. [ چَم ْ ب َ ] (اِ) محیط دایره را گویند مطلقاً اعم از چنبر دف و چنبر گردن و افلاک و غیره . (برهان ). دایره ٔ دف و غربال و هرچه گرد و میان تهی باشد. (از رشیدی ). محیط دایره را گویند مطلقاً چه چنبر دف باشد، چه چنبر افلاک و چه غیر از اینها. (از انجمن آرا) (آنندراج ). دایره