نُت 1noteواژههای مصوب فرهنگستانهریک از نشانههای مختلفی که برای ثبت اصوات و سکوتهای موسیقایی و ویژگیهای آنها نزد اقوام گوناگون در دورههای مختلف به کار رفته باشد
سرِ نُتnote headواژههای مصوب فرهنگستانبخش اصلی نماد نُت که محل آن روی حامل نشاندهندۀ زیروبمی نغمه است
نت گرفتهstopped noteواژههای مصوب فرهنگستان1. صدایی که نوازنده در هنگام نواختن هورن یا ترمپت با قرار دادن دست خود در برابر یا درون شیپورۀ ساز، تولید میکند 2. نتی که با گرفت یا پردهگیری تولید میشود متـ . صوت گرفته stopped tone
نُت میدیMIDI noteواژههای مصوب فرهنگستاننوعی پیام مسیر میدیِ دوقسمتی که قسمت اول آن فرمانِ روشن شدن و قسمت دوم آن فرمانِ خاموش شدن است
نُت نقطهدارdotted noteواژههای مصوب فرهنگستاننُتی که در سمت راست آن یک نقطه میگذارند و ارزش زمانی آن یکونیم برابر حالت بدون نقطۀ آن است
چندفرهنگ فارسی عمید۱. عدد و مقدار مجهول و نامعین معمولاً از سه تا نه.۲. کلمهای برای پرسش از مقدار یا اندازه؛ چه مقدار؛ چندتا: چندصفحه خواندی؟.۳. (قید) به چه قیمتی: خانهات را چند خریدی؟.۴. دارای بیش از دو چیز (در ترکیب با کلمۀ دیگر): چندکاره، چندپهلو.۵. (قید) تاکی؟؛ چندبار:◻︎ چند پری چون مگس ا
چندلغتنامه دهخداچند. [ چ َ ] (عدد مبهم ، ق مقدار) مقدار غیرمعین باشد. همچو «اند» که آنهم مقداری است کمتر از ده و غیرمعین . (برهان ). عدد غیرمعین . (رشیدی ). مقدار غیرمعین باشد. همچو «اند» که آنهم مقداری است کمتر از ده . (انجمن آرا) (آنندراج ). عدد مجهول از سه تا نه که گاه برای استفهام و گاه
دوچندلغتنامه دهخدادوچند. [ دُ چ َ ] (ص مرکب ، ق مرکب ) مضاعف و دوبرابر. (ناظم الاطباء). مضعف . (آنندراج ). دوچندان . دوبرابر. دوتا. مضعوف . (یادداشت مؤلف ). ضعف . (زمخشری ) (دهار) (ترجمان القرآن ). مضاعف . (دهار). دوتا. (زمخشری ). و رجوع به دوچندان شود.
تابچندلغتنامه دهخداتابچند. [ ب ِ چ َ ](ادات استفهام ) تا کی . تا چند. تا بکی : تا بچند ای غنچه لب درپرده خواهی گفت حرف دست بردار از جهان تا بوستان پر گل شود. صائب (از آنندراج ).رجوع به «تا چند» شود.
تاراچندلغتنامه دهخداتاراچند. [ ] (اِخ ) برادرزاده ٔ راجه اندردون معاصر عادلشاه : ... در این اثنا راجه اندردون در اجین بی سامانگی پادشاه دیده بغی ورزید عادلشاه به امرایانی (کذا) که با او اتفاق داشتند از گوالیر برآمده بکوچ متواتر در نواحی اجین رسید. راجه از آمدن سپاه پادشاه
خرت بچندلغتنامه دهخداخرت بچند. [ خ َ رَ ب ِ چ َ ] (جمله ٔ استفهامی ) ترا که پرسیده ؟ این کلام را در محلی گویند که شخصی فرومایه پیش از آنکه چیزی از او پرسند در سخن دیگران دخل کند و تصرف نماید. (آنندراج ) : عزت در این چمن اثر آدمیت است هرگز کسی نگفت بزاهد خرت بچند.<b