چنگسازلغتنامه دهخداچنگساز. [ چ َ ] (نف مرکب ) چنگ زن . چنگ نواز. چنگ سرای : پیشت بپای صد صنم چنگساز باددشمنت سال و ماه بگرم و گداز باد. منوچهری .پس از سر یکی بزم کردند بازببازی گری می ده و چنگساز. اسدی .
نسازلغتنامه دهخدانساز. [ ن ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان خورش رستم بخش شاهرود شهرستان هروآباد، در 21هزارگزی مشرق هشجین ، در ناحیه ٔ کوهستانی معتدل هوائی واقع است و 547 تن سکنه دارد. آبش از سه رشته چشمه ، محصولش غلات و میوه های
نشازلغتنامه دهخدانشاز. [ ن َ ] (ع اِ) جای بلند. (منتهی الارب ) (آنندراج ). زمینی بر بالا. (مهذب الاسماء). مکان مرتفع. (المنجد) (اقرب الموارد). نَشَز. (اقرب الموارد) (مهذب الاسماء). ج ، انشاز.
نشاشلغتنامه دهخدانشاش . [ ن َش ْ شا ] (اِخ ) وادیی است گیاه شورناک مر بنی نمیر را و در آن جای میان بنی عامر و اهل یمامة جنگی واقع شده است . (از منتهی الارب ). و گفته اند : و بالنشاش مقتله ستبقی علی النشاش ما بقی اللیالی فاذللنا الیمامة بعد عزکما ذلت لوا
چنگ سرایلغتنامه دهخداچنگ سرای . [ چ َ س َ ] (نف مرکب ) چنگ زن . چنگ نواز. چنگساز : همی سراید چنگ آن نگار چنگ سرای نبید باید و خالی ز گفتگوی سرای . فرخی .رجوع به چنگ زن و چنگ ساز شود.
گرم و گدازلغتنامه دهخداگرم و گداز. [ گ ُ م ُ گ ُ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) درد و رنج . غم و اندوه : همه مهتران پیش باز آمدندپر از درد و گرم و گداز آمدند. فردوسی .پس آگاهی آمد بسوی گرازکزو بود خسرو به گرم و گداز. <p class="author"
پایلغتنامه دهخداپای . (اِ) پا باشد و بعربی رِجل خوانند. (برهان ). قدم : زکین تند گشت و برآمد ز جای ببالای جنگی درآورد پای . فردوسی .وز آن پس چنین گفت با رهنمای که اورا هم اکنون ز تن دست و پای ببرید تا او بخون کیان چو ب