چهارگوش بودنلغتنامه دهخداچهارگوش بودن . [ چ َ / چ ِ دَ ](مص مرکب ) مربع بودن . چهار گوشه داشتن . شکل مربعی داشتن . || گوش داشتن . مراقب اوضاع و احوال بودن . هرچه دقیق تر قوه ٔ شنوائی بکار داشتن . بیدار و هشیار بودن . در همه حال مترصد اطراف و جوانب بودن .
سیاریoutreachواژههای مصوب فرهنگستانارائۀ خدمات که بهصورت خارج از مرکز در محلهای مورد نظر انجام میشود
چهارگوشلغتنامه دهخداچهارگوش . [ چ َ / چ ِ ] (ص مرکب )مربع شکل . که به شکل مربع باشد. که همچون مربع دارای چهار گوشه و چهار طرف باشد. رجوع به چارگوش شود.
چهارگوشفرهنگ فارسی عمید۱. ویژگی هر چیزی که دارای چهار زاویه یا چهار گوشه باشد؛ چهارضلعی.۲. (اسم، صفت) (ریاضی) مربع.
چهارگوشلغتنامه دهخداچهارگوش . [ چ َ / چ ِ ] (ص مرکب )مربع شکل . که به شکل مربع باشد. که همچون مربع دارای چهار گوشه و چهار طرف باشد. رجوع به چارگوش شود.
چهارگوشفرهنگ فارسی عمید۱. ویژگی هر چیزی که دارای چهار زاویه یا چهار گوشه باشد؛ چهارضلعی.۲. (اسم، صفت) (ریاضی) مربع.
چهارگوشلغتنامه دهخداچهارگوش . [ چ َ / چ ِ ] (ص مرکب )مربع شکل . که به شکل مربع باشد. که همچون مربع دارای چهار گوشه و چهار طرف باشد. رجوع به چارگوش شود.
چهارگوشفرهنگ فارسی عمید۱. ویژگی هر چیزی که دارای چهار زاویه یا چهار گوشه باشد؛ چهارضلعی.۲. (اسم، صفت) (ریاضی) مربع.