خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
چک پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
چک
/čak/
معنی
۱. ضربه که با دست به گونۀ کسی زده شود؛ سیلی؛ تپانچه.
۲. (کشاورزی) [قدیمی] وسیلهای که با آن خرمن کوفته را بر باد میدهند تا کاه از دانه جدا شود؛ هسک؛ افشون؛ چارشاخ.
۳. [قدیمی] مشتۀ پنبهزنی.
〈 چک زدن: (مصدر لازم) سیلی زدن.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
۱. تپانچه، سیلی، ضربت، کتک، کشیده
۲. برات، حواله، صک
۳. چانه
۴. چکه
۵. بنچاق، سند، قباله
۶. معدوم، نابود
فعل
بن گذشته: چکید
بن حال: چک
دیکشنری
Bohemian, buffet, cuff, paper money, whack
-
جستوجوی دقیق
-
چک
لغتنامه دهخدا
چک . [ چ َ ] (اِ) قباله باشد. به تازی صک گویند. (فرهنگ اسدی چ اقبال ص 276). قباله و برات باشد.(فرهنگ اسدی حاشیه ٔ ص 276). برات وظیفه و مواجب و بیعانه و حجت و منشور و قباله ٔ خانه و باغ و امثال آن باشد و معرب آن صَک است . (برهان ). قباله را گویند. (جه...
-
چک
لغتنامه دهخدا
چک . [ چ َ ] (اِخ ) دهی از دهستان مؤمن آباد بخش درمیان شهرستان بیرجند که در 9 هزارگزی شمال باختری درمیان برسر راه شوسه ٔ بیرجند و درمیان واقع است . جلگه و معتدل است و 120 تن سکنه دارد. آبش از قنات . محصولش غلات ، چغندر و شلغم است . شغل اهالی زراعت و...
-
چک
لغتنامه دهخدا
چک . [ چ َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان طبس مسینا بخش درمیان شهرستان بیرجند که در 4 هزارگزی جنوب خاوری درمیان واقع است . دامنه و معتدل است و 88 تن سکنه دارد. آبش از قنات . محصولش غلات . شغل اهالی زراعت و مالداری وراهش مالرو است . (از فرهنگ جغرافیائی ای...
-
چک
لغتنامه دهخدا
چک . [ چ َ ] (اِخ ) دهی از دهستان طبس مسینا بخش درمیان شهرستان بیرجند که در 30 هزارگزی جنوب خاوری درمیان بر سر راه مالرو عمومی درمیان به دستگرد واقع است . دامنه و معتدل است و9 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).
-
چک
لغتنامه دهخدا
چک . [ چ ِ ] (اِ) قطره بود. (فرهنگ اسدی ) چکه . چیکِّه و چیکلَه . (در تداول روستائیان فیض آباد بخش تربت حیدریه ). قطره ای از آب یا هر قسم مایع دیگر : چکی خون نبود از برتیره خاک بکن سیمتن را سر از تیغ چاک . (فرهنگ اسدی ). || یک جانب از چهار جانب بجول ...
-
چک
لغتنامه دهخدا
چک . [ چ ِ ] (اِخ ) نام تیره ای از نژاد اسلاو. نامی که اسلاوهای بوهم بخود دهند . || نام زبانی که مردم بوهم و مراوی و سیلزی بدان تکلم کنند. و رجوع به چکسلواکی شود.
-
چک
لغتنامه دهخدا
چک . [ چ ُ ] (اِ) مخفف چوک است که آلت تناسل باشد. (برهان ). آلت تناسل را گویند و آن را چوک و لندو نیمور نیز نامند. (جهانگیری ). آلت تناسل و به این معنی مخفف چوک است . (از رشیدی ). چول و نره و آلت تناسل . (ناظم الاطباء). آلت تناسلی پسرهای نابالغ. (در ...
-
چک
واژگان مترادف و متضاد
۱. تپانچه، سیلی، ضربت، کتک، کشیده ۲. برات، حواله، صک ۳. چانه ۴. چکه ۵. بنچاق، سند، قباله ۶. معدوم، نابود
-
چک
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹چچ› čak ۱. ضربه که با دست به گونۀ کسی زده شود؛ سیلی؛ تپانچه.۲. (کشاورزی) [قدیمی] وسیلهای که با آن خرمن کوفته را بر باد میدهند تا کاه از دانه جدا شود؛ هسک؛ افشون؛ چارشاخ.۳. [قدیمی] مشتۀ پنبهزنی.〈 چک زدن: (مصدر لازم) سیلی زدن.
-
چک
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] čak چانه؛ فک اسفل؛ زنخدان: چک و چانه.
-
چک
فرهنگ فارسی عمید
، قدیمی: čak (اسم) ‹جک› ček ۱. نوشتهای که شخص بهوسیلۀ آن از پولی که در بانک یا نزد صراف دارد مبلغی بگیرد یا به کسی حواله میدهد؛ حواله.۲. قباله؛ سند: ◻︎ به قیصر سپارم همه یکبهیک / از این پس نوشته فرستیم و چک (فردوسی: ۸/۱۰۲)، ◻︎ آن بزرگان گر شوندی...
-
چک
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹چکه› [عامیانه] ček ۱. صدای افتادن قطرۀ آب یا مایع دیگر.۲. (بن مضارعِ چکیدن) =چکیدن
-
چک
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) ček اهل چک، کشوری در اروپا: شاعر چک.
-
چک
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [ترکی] [قدیمی] čok ۱. زانو.۲. حالتی از نشستن که دو کف پا بر زمین و زانوها در بغل باشد؛ چمباتمه: ◻︎ رای سوی گریختن دارد / دزد کز دورتر نشست به چک (حکاک: شاعران بیدیوان: ۲۸۶).
-
چک
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) (زیستشناسی) [قدیمی] čok = چوک١