چکاندگویش اصفهانی تکیه ای: beščeknâ طاری: beščeknâ طامه ای: boyčiknâ طرقی: beščiknâ کشه ای: beščiknâ نطنزی: baščeknâ
چکاندگویش خلخالاَسکِستانی: bəčəlânəstəš دِروی: bə.čâk.ân.əs.əš شالی: bəčərrânəsəš کَجَلی: ara.kard.eš کَرنَقی: čörâmənəsəš کَرینی: bəčəkâmənəsəš کُلوری: bəčəkâmənəsəš گیلَوانی: bəčərâvənəsəš لِردی: bəttəlânəsəš
چکاندگویش کرمانشاهکلهری: čekân گورانی: čekân سنجابی: čekân کولیایی: ačekân زنگنهای: čekân جلالوندی: čekân زولهای: čekân کاکاوندی: čekân هوزمانوندی: čekân
کیانتلغتنامه دهخداکیانت . [ ن َ ] (ع اِمص ) پذیرفتاری . (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا). رجوع به کیانة شود.
کاندلغتنامه دهخداکاند. (اِ) قند. (برهان ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || شکر. (از برهان ) (ناظم الاطباء). || نبات . (ناظم الاطباء).
کانتلغتنامه دهخداکانت . (اِخ ) امانوئل (ایمانوئل ). کانت در سال 1724 م . در کنیگسبرگ از شهرهای آلمان متولد شده است . پدرش شغل سراجی داشت و پدر و مادرش هر دو مردمانی مقدس و مهذب بودند. تمام مدت هشتاد سال زندگانی را به دانشجویی و دانش آموزی و تألیف و تصنیف گذر
کژآگندلغتنامه دهخداکژآگند. [ ک َ گ َ ] (اِ مرکب ) کژآغند است که جامه ٔ کژ آکنده ٔ روز جنگ باشد. (برهان ). جامه ای که برای حفظ تن به زیر زره پوشند و میان ابره و آستر آن کژآگنده دوخته اند. (آنندراج ).کژاغند. (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به کژاغند شود.
قانتلغتنامه دهخداقانت . [ ] (اِخ ) یکی از سیزده اقلیمی است که در حوالی قرطبه است . (الحلل السندسیه چ 1 ج 1 ص 268). و مراد از اقلیم روستا (روستاق ) است . (حلل السندسیه ج <span class="hl" dir="
چکاندنلغتنامه دهخداچکاندن . [ چ َ / چ ِ دَ ] (مص ) چکانیدن . قطره قطره ریختن مایعی را. تقطیر. پالودن : کنون هفت سال است تا مهر من همی خون چکاند ابر چهر من . فردوسی .دری همی چکاند زری همی فشاندکان
چکاندنفرهنگ فارسی عمید۱. مایعی را قطرهقطره در چیزی ریختن؛ چکهچکه ریختن: ◻︎ ناله بر گردون رسانیدن گرفت / وز دو دیده خون چکانیدن گرفت (جامی۲: ۴۳۴).۲. خالی کردن تپانچه یا تفنگ؛ کشیدن ماشۀ اسلحه و تیر انداختن.
چکانندهفرهنگ فارسی معین(چَ نَ دِ) (ص فا.) 1 - کسی که مایعی را قطره قطره فرو چکاند. 2 - آلتی که آب یا مایع دیگر را چکه چکه بچکاند.
زر زدنلغتنامه دهخدازر زدن . [ زَ زَ دَ ] (مص مرکب ) کنایه از صرف کردن زر. (آنندراج ) (بهار عجم ) : زین اساسی نهی فراخ نه تنگ زرزنی در عمارت گل سنگ . امیرخسرو (از آنندراج ). || در دو بیت زیر ظاهراً بمعنی زردرنگ شدن ، به زردی زدن آمده
کفاندنلغتنامه دهخداکفاندن . [ ک َ دَ ] (مص ) کفانیدن . (فرهنگ فارسی معین ). ترکاندن . (یادداشت مؤلف ) : هیبتش الماس سخت را بکفاندچون بکفاند دو چشم مار زمرد. منوچهری (دیوان ص 18).بدخواه جاهت ار همه ت
مقل حاللغتنامه دهخدامقل حال . [ م ُ ق ِل ل ] (ص مرکب ) بی بضاعت . تهیدست . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : مرد مقل حال را به وقت گفتار اگر خود در چکاند بسیارگوی شمرند. (مرزبان نامه ). وقتی که مردی درویش و تنگدست و مقل حال در خانه گربه ای داشت همیشه گرسنه بودی . (مرزبان نامه
چکاندنلغتنامه دهخداچکاندن . [ چ َ / چ ِ دَ ] (مص ) چکانیدن . قطره قطره ریختن مایعی را. تقطیر. پالودن : کنون هفت سال است تا مهر من همی خون چکاند ابر چهر من . فردوسی .دری همی چکاند زری همی فشاندکان
چکاندنفرهنگ فارسی عمید۱. مایعی را قطرهقطره در چیزی ریختن؛ چکهچکه ریختن: ◻︎ ناله بر گردون رسانیدن گرفت / وز دو دیده خون چکانیدن گرفت (جامی۲: ۴۳۴).۲. خالی کردن تپانچه یا تفنگ؛ کشیدن ماشۀ اسلحه و تیر انداختن.
میچکاندگویش اصفهانی تکیه ای: ačekne طاری: ačekna طامه ای: čikne طرقی: ačikna کشه ای: ačikna نطنزی: ček(e)na
میچکاندگویش خلخالاَسکِستانی: čəlânə دِروی: čâk.ân.ə شالی: čərrânə کَجَلی: ara.n.kar.e/iya کَرنَقی: čörâmənə کَرینی: čəkəmənə کُلوری: čekâmənə گیلَوانی: čərâvənə لِردی: təllânə
میچکاندگویش کرمانشاهکلهری: čekene:d گورانی: čekene:d سنجابی: čekene:d کولیایی: ačekene:d زنگنهای: čekene:d جلالوندی: mačekene: زولهای: mačekene: کاکاوندی: mačekene: هوزمانوندی: mačekene: