چیانلغتنامه دهخداچیان . (اِ) قومی از مردم چین که در تبت سکونت دارند و بنام شحازان و طوفان هم نامیده شده اند. (یادداشت مؤلف ).
آییننامۀ بینالمللی امنیت کشتیها و تسهیلات بندریinternational ship and port facility codeواژههای مصوب فرهنگستانآییننامهای که سازمان بینالمللی دریانوردی برای تأمین و ارتقای امنیت کشتیها و تسهیلات بندری تدوین کرده و لازمالاجراست اختـ . آییننامۀ باکوب ISPS code
عین انیلغتنامه دهخداعین انی . [ع َ ن ِ اُ نا ] (اِخ ) موضعی است . (از منتهی الارب ). وظاهراً همان «عین انا» است . رجوع به عین انا شود.
عان عانلغتنامه دهخداعان عان . (اِ صوت ) حکایت صوت خر. عرعر. نهیق : بترنم هجای من خوانی سرد و ناخوش بود ترنم خرچو به عان عان رسی فرومانی ای مه عان عان خر نه عم عم خر [ کذا ]سوزنی .
چیانهلغتنامه دهخداچیانه . [ ن ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان پیران بخش حومه ٔ شهرستان مهآباد. در 56 هزارگزی جنوب باختر مهآباد و 11 هزارگزی جنوب خاوری شوسه ٔ خانه به نقده واقع شده . 166 تن سکنه د
چیانهلغتنامه دهخداچیانه . [ ن ِ ] (اِخ ) دهی است ازدهستان حومه ٔ بخش سلدوز شهرستان ارومیه . در سه هزارگزی باختر نقده و 1500 گزی شمال شوسه به نقده واقع شده است و 695 تن سکنه دارد. از رودخانه ٔ گدار آبیاری میشود و محصولش غلات ،
چیانیدنلغتنامه دهخداچیانیدن . [ چ َ دَ ] (مص ) فراهم آوردن .جمع کردن . || ذبح کردن . (ناظم الاطباء).
پف نملغتنامه دهخداپف نم . [ پ ُ ن َ ] (اِمرکب ) نمی که کلاه دوزان به کلاه و قهوه چیان به تنباکوزنند با آبی که در دهان گیرند. و با زدن صرف شود.
گلبامفرهنگ فارسی معین( ~ .) (اِمر.) 1 - آواز بلندی باشد که نقاره چیان و شاطران و قلندران و معرکه گیران در وقت نقاره نواختن و معرکه بستن یکباره کشند. 2 - لحنی است از موسیقی قدیم .
نقب چیلغتنامه دهخدانقب چی . [ ن َ ] (ص مرکب )نقب زن . نقاب . (فرهنگ فارسی معین ) : امشب نقب چیان آهنین چنگ از چند محل رخنه در حصار انداخته سوراخ کنند. (عالم آرای عباسی ، از فرهنگ فارسی معین ).
چیانهلغتنامه دهخداچیانه . [ ن ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان پیران بخش حومه ٔ شهرستان مهآباد. در 56 هزارگزی جنوب باختر مهآباد و 11 هزارگزی جنوب خاوری شوسه ٔ خانه به نقده واقع شده . 166 تن سکنه د
چیانهلغتنامه دهخداچیانه . [ ن ِ ] (اِخ ) دهی است ازدهستان حومه ٔ بخش سلدوز شهرستان ارومیه . در سه هزارگزی باختر نقده و 1500 گزی شمال شوسه به نقده واقع شده است و 695 تن سکنه دارد. از رودخانه ٔ گدار آبیاری میشود و محصولش غلات ،
چیانیدنلغتنامه دهخداچیانیدن . [ چ َ دَ ] (مص ) فراهم آوردن .جمع کردن . || ذبح کردن . (ناظم الاطباء).
کرچیانلغتنامه دهخداکرچیان . [ ک َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان همت آباد بخش درود شهرستان بروجرد. جلگه ای و معتدل است و 108 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6).
قاچیانلغتنامه دهخداقاچیان . (اِخ ) دهی است از دهستان تیلکوه بخش دیوان دره ٔ شهرستان سنندج در 36هزارگزی شمال باختری دیوان دره و چهارهزارگزی جنوب شوسه ٔ دیوان دره به سقز واقع، زمین آن کوهستانی و هوای آن سردسیر است . 130 تن سکنه د
طایفه ٔکچیانلغتنامه دهخداطایفه ٔکچیان . [ ی ِ ف َ ی ِ ک ِ ] (اِخ ) دهی است از بخش پشت آب شهرستان زابل ، واقع در 7هزارگزی شمال باختری بنجار و 4 هزارگزی شمال راه فرعی ادیمی به زابل . جلگه ، گرم و معتدل با 72<
جارچیانلغتنامه دهخداجارچیان . (اِ مرکب ) ج ِ جارچی . منصبی از مناصب دیوان در دوره ٔ صفویه . (تذکرة الملوک صص 14 - 15).