روروro-ro, roll-on roll-offواژههای مصوب فرهنگستاننوعی بارگیری و تخلیه که در آن بار بر روی وسایل چرخدار ازطریق شیبراهه به کشتی وارد یا از آن خارج میشود
موج ریلیRayleigh wave, R waveواژههای مصوب فرهنگستاننوعی موج سطحی که موجب حرکت پسرونده و بیضیوار ذرات در محیط میشود
چیرگرداندنلغتنامه دهخداچیرگرداندن . [ گ َ دَ ] (مص مرکب ) چیرگی دادن . مسلط ساختن . پیروز گردانیدن . تسلط دادن : نفس خود بر خود مگردان چیر توزود او را بازگیر از شیر تو.مولوی .
چیرگشتنلغتنامه دهخداچیرگشتن . [ گ َ ت َ ] (مص مرکب ) پیروز شدن . غالب شدن . فاتح آمدن . مسلط گشتن . تسلط یافتن : به مژده سواری برافکن براه که ما چیر گشتیم بر کینه خواه . اسدی .بسی بر ستاره گران گشته چیربسی سروران را سرآورده زیر.<b
چیرگیلغتنامه دهخداچیرگی . [ رَ / رِ] (حامص ) حالت و چگونگی چیره . چیره بودن . چیر بودن .غلبه . تسلط. قهر. سیطره . استیلاء. پیروزی . تفوق . برتری . دست . ید. (یادداشت مؤلف ). زبردستی : چوآمد به تخت اندرون تیرگی گرفتند ترکان برآن
چیرگیdominance 2واژههای مصوب فرهنگستانچیره بودن یک گونه بر اجتماع زیستی ازلحاظ اندازه و پوشش و فراوانی
چیرگرداندنلغتنامه دهخداچیرگرداندن . [ گ َ دَ ] (مص مرکب ) چیرگی دادن . مسلط ساختن . پیروز گردانیدن . تسلط دادن : نفس خود بر خود مگردان چیر توزود او را بازگیر از شیر تو.مولوی .
چیرگشتنلغتنامه دهخداچیرگشتن . [ گ َ ت َ ] (مص مرکب ) پیروز شدن . غالب شدن . فاتح آمدن . مسلط گشتن . تسلط یافتن : به مژده سواری برافکن براه که ما چیر گشتیم بر کینه خواه . اسدی .بسی بر ستاره گران گشته چیربسی سروران را سرآورده زیر.<b
چیرگی کردنلغتنامه دهخداچیرگی کردن . [ رَ / رِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) دلاوری کردن . شجاعت از خود نشان دادن : بدان کس دهم چیز او را که چیزاز او بستد و چیرگی کرد نیز. فردوسی .چیرگی کردن در شعر ذیل از فرخی شاید
چیرگیلغتنامه دهخداچیرگی . [ رَ / رِ] (حامص ) حالت و چگونگی چیره . چیره بودن . چیر بودن .غلبه . تسلط. قهر. سیطره . استیلاء. پیروزی . تفوق . برتری . دست . ید. (یادداشت مؤلف ). زبردستی : چوآمد به تخت اندرون تیرگی گرفتند ترکان برآن