چیزلیزکلغتنامه دهخداچیزلیزک . [ زَ ] (اِ مرکب ، از اتباع ) چیزلیز : چون چیزلیزکی بهم افتاده بارزوگفتی بنزد ما به امانت نهاده بود.انوری .