لغتنامه دهخدا
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن محمد آبی . مکنی به ابوالعباس . او از اهل آبه از ناحیه ٔ برقه است و بتجارت بیمن شد و در عدن درک صحبت ابوبکر سعیدی کرد. یاقوت گوید مولی المفضل جمال الدین از قول احمد آبی قصه ٔ ملاقات او را با سعیدی برای من گفت . و سپس احمد باسکندریه رفت و اقامت گزید