کابوسلغتنامه دهخداکابوس . (اِ) مأخوذ از کلمه ٔ لاتینی انکبوس . استنبه . باروک . بخت . بختک . بَرخَفج . بَرخَفَج .بینی گلی . (فرهنگ نظام ). جاثوم . جثام . (منتهی الارب ). خانق . (بحر الجواهر). خرخجیون . خرنجک . خرونجک (شاید ووروجک که زنها به اطفال شیطان میگویند اصلش این کلمه باشد). خفتک . خفتو
کابوسلغتنامه دهخداکابوس . (اِخ ) کبوجیه در قرون بعد کبوج ، کبوز، کبوس و کابوس (قابوس ) شده . (ایران باستان ج 1 ص 479). و رجوع به قابوس و کبوجیه شود.
قابوسلغتنامه دهخداقابوس . (اِخ ) ابن مصعب ، فرعون سوم از فراعنه ٔ مصر که پس از مرگ ریان بن ولید عموزاده ٔ او جلوس کرد. او هم زمان با یوسف صدیق و پادشاهی ستمکار و خودکام و خونخوار بود و راهنمائیها و دعوت پیغمبر بنی اسرائیل را بچیزی نگرفت و آنان را همواره به کارهای طاقت فرسا و جانکاه موظف میساخت
قابوسلغتنامه دهخداقابوس . (اِخ ) ابن نعمان بن منذر. آنگاه که بنی یربوع بر سر منصب ردافت نافرمانی نعمان کردند وی فرزند خود قابوس و حسان بن منذر را با لشکری از مردم حیرة و دیگران بسوی ایشان روانه کرد. هر دو طرف در طُخفه به هم رسیدند و جنگی در گرفت . قابوس و لشکریانش شکست خوردند و طارق بن عمیره ا
کابوسلغتنامه دهخداکابوس . (اِ) مأخوذ از کلمه ٔ لاتینی انکبوس . استنبه . باروک . بخت . بختک . بَرخَفج . بَرخَفَج .بینی گلی . (فرهنگ نظام ). جاثوم . جثام . (منتهی الارب ). خانق . (بحر الجواهر). خرخجیون . خرنجک . خرونجک (شاید ووروجک که زنها به اطفال شیطان میگویند اصلش این کلمه باشد). خفتک . خفتو
کابوسلغتنامه دهخداکابوس . (اِخ ) کبوجیه در قرون بعد کبوج ، کبوز، کبوس و کابوس (قابوس ) شده . (ایران باستان ج 1 ص 479). و رجوع به قابوس و کبوجیه شود.
کابوسفرهنگ فارسی عمید۱. حالت خفگی و سنگینی که گاهی در خواب به انسان دست میدهد و شخص خیال میکند که چیزی سنگین بر سینهاش فشار میآورد و نمیتواند تکان بخورد؛ خفتک؛ خفتو؛ بختک؛ برخفج؛ خفج؛ خفجا؛ خفرنج؛ برفنجک؛ درفنجک؛ فرنجک؛ فدرنگ؛ فرهانج؛ کرنجو؛ سکاچه؛ خورخجیون.۲. خواب بد و وحشتآور.
کابوسلغتنامه دهخداکابوس . (اِ) مأخوذ از کلمه ٔ لاتینی انکبوس . استنبه . باروک . بخت . بختک . بَرخَفج . بَرخَفَج .بینی گلی . (فرهنگ نظام ). جاثوم . جثام . (منتهی الارب ). خانق . (بحر الجواهر). خرخجیون . خرنجک . خرونجک (شاید ووروجک که زنها به اطفال شیطان میگویند اصلش این کلمه باشد). خفتک . خفتو
کابوسلغتنامه دهخداکابوس . (اِخ ) کبوجیه در قرون بعد کبوج ، کبوز، کبوس و کابوس (قابوس ) شده . (ایران باستان ج 1 ص 479). و رجوع به قابوس و کبوجیه شود.
کابوسفرهنگ فارسی عمید۱. حالت خفگی و سنگینی که گاهی در خواب به انسان دست میدهد و شخص خیال میکند که چیزی سنگین بر سینهاش فشار میآورد و نمیتواند تکان بخورد؛ خفتک؛ خفتو؛ بختک؛ برخفج؛ خفج؛ خفجا؛ خفرنج؛ برفنجک؛ درفنجک؛ فرنجک؛ فدرنگ؛ فرهانج؛ کرنجو؛ سکاچه؛ خورخجیون.۲. خواب بد و وحشتآور.