کارآمدهلغتنامه دهخداکارآمده . [ م َ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) لایق . مجرب . ورزیده .- به کارآمده ؛ : او زنی داشت سخت به کارآمده و پارسا. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 107). این آزادمرد [
کارآمدگیلغتنامه دهخداکارآمدگی . [ م َ دَ / دِ ] (حامص مرکب ) عمل کارآمد : من [معتصم ] او را [ افشین ] هیچ اجابت نمیکردم از شایستگی و کارآمدگی بودلف . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 170).- به کا
کارآمادیonboardingواژههای مصوب فرهنگستانسازوکاری که از طریق آن کارمندان جدید دانش و مهارتها و رفتارهای لازم برای تبدیل شدن به اعضای مؤثر در سازمان را کسب میکنند و برای کار در فضای جدید آماده میشوند
بکارآمدهلغتنامه دهخدابکارآمده . [ ب ِ م َ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) کارکرده . مجرب : و مردم فیروز آباد متمیز و بکار آمده باشند. (فارسنامه ٔ ابن البلخی ص 139). رجوع به کارآمده شود.
نیکوخطلغتنامه دهخدانیکوخط. [ خ َطط ] (ص مرکب ) خوش خط : بومنصور فاضل و ادیب و نیکوخط بود. (تاریخ بیهقی ص 274). برنای به کارآمده و نیکوخط و در دبیری پیاده گونه . (تاریخ بیهقی ص 347). برنائی خویشتن دار و ن
والدلغتنامه دهخداوالد. [ ل ِ ] (ع ص ، اِ) پدر. (فرهنگ نظام ) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (مهذب الاسماء) (المنجد). بابا. اب . باب : آن خاک هست والد و گل باشدش ولدبس رشد والدی که لطیفش ولد بود. منوچهری .فرزند استا
نوخطلغتنامه دهخدانوخط. [ ن َ / نُو خ َطط / خ َ ] (ص مرکب ) معشوق خطنودمیده . (غیاث اللغات ).جوان نوخاسته که خطش نودمیده باشد. (آنندراج ). امردی که تازه پشت لب وی سبز شده باشد. (ناظم الاطباء). آنکه به تازگی موی عذار یا پشت لب
آمدلغتنامه دهخداآمد. [ م َ ] (مص مرخم ،اِمص ) اسم مصدر یا مصدر مرخّم آمدن . ایاب . مَجی ٔ.- آمد و رفت ؛ رفت و آمد. ایاب و ذهاب .- بدآمد ؛ ضجرت . کراهت .- || شقاوت . نحوست .- بِه ْآمد ؛ نیک آمد. خیر. سعاد
بکارآمدهلغتنامه دهخدابکارآمده . [ ب ِ م َ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) کارکرده . مجرب : و مردم فیروز آباد متمیز و بکار آمده باشند. (فارسنامه ٔ ابن البلخی ص 139). رجوع به کارآمده شود.