کاروانگهلغتنامه دهخداکاروانگه . [ کارْ / رِ گ َه ْ ] (اِ مرکب ) کاروانگاه . خان . کاروانسرا : چرا دل بر این کاروانگه نهیم که یاران برفتند و ما در رهیم .سعدی (بوستان ).
کاروانهلغتنامه دهخداکاروانه . [ کارْ / رِ ن َ ] (اِخ ) دهی از دهستان همت آباد شهرستان بروجرد، واقع در 8هزارگزی خاور بروجرد و 3هزارگزی جنوب شوسه . جلگه و معتدل و دارای
کاروانهلغتنامه دهخداکاروانه . [ کارْ / رِ ن َ / ن ِ ] (اِخ ) دهی از دهستان سردرود، بخش رزن شهرستان همدان ، در 18هزارگزی شمال قصبه ٔ رزن ، واقع در 30هزارگزی گونل
کاروانهلغتنامه دهخداکاروانه . [ کارْ / رِ ن َ / ن ِ ] (اِخ ) دهی از دهستان ماهیدشت بالا، بخش مرکزی شهرستان کرمانشاهان ، واقع در 22هزارگزی جنوب کرمانشاه و 2هزارگ
کاروانهvan 2واژههای مصوب فرهنگستانخودروِ مسافری یا باری که ظرفیت آن بیش از سواری و کمتر از مینیبوس باشد