کارگیرلغتنامه دهخداکارگیر. (اِ مرکب ) غار و سرداب و زیرزمینی و گنبد. || نوعی از پارچه ٔ درشت و ستبر. || سنگ محکم و ستون سنگی و استواری که در ساختن عمارت بکار میبرند.- کارگیر بنا ؛ سنگی که بدان چیزی بنا میکنند. (ناظم الاطباء).
پیکارگرلغتنامه دهخداپیکارگر. [ پ َ / پ ِ گ َ ] (ص مرکب ) پیکارکننده . پیکارجوی . (آنندراج ). مبارز. جنگی : چنین پاسخ آورد پیکارگرکه ای پهلوانان با نام و فر. فردوسی .که پیکارگرْشان سپهبد شده ست به
کارگرلغتنامه دهخداکارگر. [ گ َ ] (ص مرکب ،اِ مرکب ) کسی که رنج میبرد و زحمت میکشد. در بند و بست کارها. (ناظم الاطباء). کسی که کاری انجام دهد. (فرهنگ نظام ، ذیل لغت کار). عامل . رجوع به عامل شود. یکی از عمله . یکی از فعله . یکی از اکره . یکی از کارگران کارخانه : مفرم
کاریگرلغتنامه دهخداکاریگر. [ گ َ ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) مزیٌدعلیه کارگر. (غیاث ) (آنندراج ). جلاذی . جلذی . (منتهی الارب ). کارگر. (فرهنگ شاهنامه ). استاد. صنعت کار. مؤثر : یزید [ یزیدبن مهلب ] کاریگران را بکار کرد تا درختان را همی بریدند و راهها نرم همی کردند. (ترجمه ٔ
کارگرفرهنگ فارسی عمید١. [مقابلِ کارفرما] کارکننده؛ کسی که در کارخانه یا کارگاه کار میکند و مزد میگیرد.۲. دارای تٲثیر؛ مؤثر: دارو بر او کارگر نشد.⟨ کارگر آمدن: (مصدر لازم) = ⟨ کارگر شدن: ◻︎ ز شست صدق گشادم هزار تیر دعا / ولی چه سود یکی کارگر نمیآید (حافظ: ۴۸۲)⟨ کارگر شدن (گشتن): (مصدر
کاریگرفرهنگ فارسی عمیدکارگر ماهر؛ صنعتکار: ◻︎ بدانست کاریگر راستگوی / که عیب آورد مرد دانا بر اوی (فردوسی: ۸/۲۹۰).
کارگیریلغتنامه دهخداکارگیری . (اِ مرکب ) در تداول زنان ، کار: مرده شور کارگیریت را ببرد. مرده شورت ببرد با این کارگیریت . || کسی که مرتکب میشود و مباشرت مینماید و متقبل میشود هر کار مهمی را. (ناظم الاطباء).
undertakingsدیکشنری انگلیسی به فارسیتعهدات، جواب گو، کارگیر، مقاطعه کار کفن ودفن، کسیکه طرح یاکاری را بعهده میگیرد
undertakersدیکشنری انگلیسی به فارسیمتخلفان، مقاطعه کار کفن ودفن، متعهد، کارگیر، عزیمت کن، جواب گو، کسیکه طرح یاکاری را بعهده میگیرد
undertakingدیکشنری انگلیسی به فارسیتعهد، جواب گو، کارگیر، مقاطعه کار کفن ودفن، کسیکه طرح یاکاری را بعهده میگیرد، متعهد، متقبل، مسئول
کارگیریلغتنامه دهخداکارگیری . (اِ مرکب ) در تداول زنان ، کار: مرده شور کارگیریت را ببرد. مرده شورت ببرد با این کارگیریت . || کسی که مرتکب میشود و مباشرت مینماید و متقبل میشود هر کار مهمی را. (ناظم الاطباء).
شکارگیرلغتنامه دهخداشکارگیر. [ ش ِ ] (نف مرکب ) صیاد. (زمخشری ) (ناظم الاطباء). شکارگر. (ناظم الاطباء). شکارچی . نخجیرگر. و رجوع به مترادفات شود.